رمان بدهی استخوانها
عنوان | رمان بدهی استخوانها |
نویسنده | تری گودکایند |
ژانر | فانتزی، تخیلی |
تعداد صفحه | 103 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان بدهی استخوانها (جلد صفر مجموعه شمشیر حقیقت) اثر تری گودکایند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در طول جنگ با دی هارا، ابیگل که دختر ساحرهای است اما خودش قدرتی نداره، به دژ جادوگران میره و تقاضای ملاقات با زدیکوس زول زوراندر جادوگر مرتبه اول رو میکنه و …
خلاصه رمان بدهی استخوانها
در مسیر پیاده رویشان به سمت شهر، دلورا مسیر گفتگو را دور از نگرانیها و امیدهای آبی و جادوهایی که ممکن بود به هر یک از این دو مربوط شود، نگه داشت. به شکلی، صحبت کردن با ساحره یادآور صحبت کردن با مادرش بود. ساحرهها از گفتگو درباره جادو با افرادی که دارای موهبت نبودند پرهیز میکردند، چه دخترشان باشد یا نباشد. آبی اینگونه حس میکرد که صحبت در این موضوع برای آنها همانقدر ناخوشایند بود که صحبت کردن برای آبی هنگامی که دخترش از او میپرسید که چگونه یک مادر صاحب فرزندی در شکمش میشود، ناخوشایند بود اگرچه که دیر وقت بود خیابانها مملو از جمعیت بودند پچ پچهای حاکی از نگرانی درباره
جنگ از هر طرف به گوش آبی میرسید. در یک گوشه دستهای از زنها با اشک درباره مردانی که ماهها از آنها خبری نرسیده بود، به آهستگی صحبت میکردند. دلورا آبی را به یک بازارچه برده و به او گفت تا قرص کوچکی از نان که گوشت و زیتون در میان آن پخته شده بود بخرد. آبی چندان گرسنهاش نبود. ساحره از او قول گرفت که غذا را بخورد. آبی که نمیخواست کاری کند تا سبب ناراحتی ساحره گردد، قول داد. مسافرخانه در انتهای خیابانی فرعی و در میان ساختمانهای به هم فشرده بود. ردیف فروشندههای بازار در طول خیابان باریک ادامه یافته و در اطراف ساختمانها و درون حیاط پیشین بعضی منازل پخش شده بود، همانطور که یک مرغ
مگسخوار در میان جنگلی انبوه به راحتی پرواز کرده و مانور میدهد. آبی در تعجب بود که چگونه مردم میتوانستند اینقدر نزدیک به هم زندگی کنند و منظرهای برای تماشا به جز خانهها و مردم دیگر نداشته باشند. همینطور در فکر بود که چگونه قرار است بتواند در میان اینهمه سر و صدای مزاحم و صداهای عجیب بخوابد، اگرچه از طرفی دیگر از زمانی که خانه را ترک کرده خواب به ندرت به سراغش آمده بود حتی با وجود شبهای کاملاً ساکت در مناطق خارج از شهر. ساحره به آبی شب بخیر گفت و او را در دستان زنی اخمو و کم حرف گذاشت. زن او را به اتاقی در انتهای راهرویی طولانی هدایت کرده و او را برای استراحت شبانهاش تنها گذاشت …
- انتشار : 14/08/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403