رمان بیا با هم رویا ببافیم

دانلود رمان بیا با هم رویا ببافیم اثر شهلا خودی زاده با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

شایلی و پسر دایی اش دامون در نوجوانی بخاطر یک سوءتفاهم نسبت هم کینه و نفرت پیدا کرده اند، دامون به قصد انتقام به شایلی نزدیک می‌شود و نامزدی او را بهم می‌زند و از او تقاضای نادرست می‌کند، اما شایلی …

خلاصه رمان بیا با هم رویا ببافیم

وقتی همزمان با هم از اتاق خارج شدیم و به سمت پله ها رفتیم سعی داشتم خود را خونسرد نشان دهم اما قلبم لحظه‌ای از حرکت باز نمی‌ایستاد و از هیجان حس گرمای شدید می‌کردم. کاش هر چه زودتر آن لحظه کوفتی سر می‌رسید و تمام می‌شد تا من بعد از چند روز پریشانی و آشفتگی به آرامش می‌رسیدم… روی اولین پله محیا بازویم را گرفت و خیره در چشمانم گفت: آروم باش شایلی… صدای قلبت تا این جا میاد… چته تو؟ به خدا که هیچ کس نمی‌توانست حال دل پریشانم را بفهمد. انگاری قلبم تو دهنمه. -یه

نفس عمیق بکش… به خدا ببینیش می‌فهمی من چی میگم. نمی‌دانست… هیچ کس آن روی واقعی دامون را نمی‌شناخت با این حال به حرفش گوش کردم و چند نفس عمیق کشیدم و همزمان گفتم: کاش حداقل اشکان این جا بود… وقتی کنارم بود آروم بودم. -اوه حالا اشکانو از کجا بیاریم برات… الان اون ور دنیا واسه خودش عشق و حال می‌کنه. بی نفس توپیدم: محيا! حرفش هم قشنگ نبود. وقتی چهره‌ی درهمم را دید با لبخندی خبیثانه گفت: دیوونه شوخی کردم… میدونم دست و پاچلفتی‌تر از این حرفاست و چشمش

جز تو کسی رو نمی‌بینه. ریز خندیدم و او با شیطنت گفت: ببین چه خر کیف شد. با آرنجم به پهلویش کوبیدم: بي ادب… كوفت! بلند خندید: خب چی کار کنم تا اسم اشکان میاد قند تو دلت آب میشه. در این گیرو دار به طبقه بالا رسیده بودیم و من با گونه‌هایی که بی اراده رنگ گرفته بود و لب هایی که هنوز خنده بر آن ها نقش داشت وارد پذیرایی بزرگ خانه عمه شدم. نگاه همه روی ما نشست و سلام و احوال پرسی ها شروع شد اول از همه تک به تک در آغوش عموها و زن عموهایم که مثل همیشه به استقبالم آمده بودند …