رمان بیا تا با هم باشیم

دانلود رمان بیا تا با هم باشیم اثر آبان بانو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مهدخت پدر و مادرش را از دست می‌دهد و با تهمتی که به او زده می‌شود، از شهر فرار می‌کند و با مردی رو به رو می‌شود که زخمی و وحشی است و درد دارد، اما مهدخت مرحمی برای دردهای او می‌شود …

خلاصه رمان بیا تا با هم باشیم

دو روز از تماسی که با آن مردک به قول خودش بیشعور گرفته بود می‌گذشت. دو روزی که می‌خواست دوباره زنگ بزند و با او قرار بگذارد تا کار را هرچه زود تر تمام کند تا بتواند یک نفس راحت بکشد. اما تا دستش به تلفن می‌رفت آن روی شیطان صفتش در گوشش موعظه می‌کرد: مهدخت خانم ندیدی بهت گفت زیر اب بهش زنگ نزن تا این ترمو بیفته مردیکه. و آن روی همیشه اش باشیطان، ستیز می‌کرد که چیکار داری بهش مهدخت خانم اشتباه گرفته بود وگرنه پسر خوبیه بعدشم اون بیفته توهم افتادی حالا بیا و جمعش کن.

از جدال بین آن دو خسته شده بود. بعد از چند دقیقه دلش را به دریا زد و دوباره تماس گرفت… طوفان، بعد تمرین سختی که در باشگاه زیرزمین عمارتش انجام داده بود، برای یک دوش آماده میشد که گوشی اش زنگ خورد. کف دستش را به سرش کشید و تلفن همراه اش را برداشت. باز همان شماره ناشناس زیادی آشنا… چشمانش را تنگ و آیکون سبز را لمس کرد: باز چی می‌خوای کوچولو؟ مهدخت شکه شده گوشی تلفن رااز گوشش فاصله داد: این بابا دیگه کیه. گوشی را روی گوشش گذاشت اینبار خواست با لحنی مهربانانه سر

صحبت را باز کند: آقای طهرانی من باقری هستم مهدخت باقری اون روز که… طوفان وسط حرفش می‌پرد و می‌گوید: می‌دونم کی هستی فقط چی می‌خوای از من! مهدخت حرصی اما با تحکم ادامه داد: برای اینکه این ترمو نیوفتیم باید با هم دیگه همکاری کنیم، من باید به تو درس بدم سه ماه دیگه وقت تموم میشه اونوقت ما هنوز همو نمی‌شناسیم اگه باهم دیگه کار کنیم می‌تونیم نتیجه مثبتی بگیریم. و با کمی لکنت ادامه داد: ام…امم…ازتون می‌خوام… چیزه همین می‌خوام که باهم یه جا قرار بزاریم و تاکید کرد تا برای پروژه بتونیم هم فکری کنیم. نیشخندی زد و حالا وقت تلافی بود …