رمان کنترل شده
عنوان | رمان کنترل شده |
نویسنده | کریستین کالیان |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 661 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان کنترل شده اثر کریستین کالیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمانی بسیار زیبا پر از کل کل و خنده و حوادث جالب است، به سوفی یک پیشنهاد کاری از طرف شرکتی در لندن داده میشود هنگامی که به فرودگاه رفته تا سوار هواپیما شود متوجه میشود بلیط او به بلیط درجه یک ارتقاع داده شده، او نمیداند دلیلش چیست اما با خود تصمیم میگیرد حالا که چنین شانسی نصیبش شده به خوبی از ان استفاده کند و از امکانات قسمت فرست کلاس هواپیما لذت ببرد، همه چیز به خوبی پیش میرود تا اینکه مردی متکبر و از خود راضی روی صندلی کناری او مینشیند که بشدت از اینکه سوفی کنارش نشسته ناراحت است و نمیتواند او را تا پایان سفر تحمل کند …
خلاصه رمان کنترل شده
“سوفی” به طور بی خطر و ایمنی از همسایه جذابم کناره گیری کردم. میبایست این کار رو انجام میدادم… زمانی که داشتم اذیتش میکردم بیش از اندازه بهم خوش گذشت… میتونم علائم رو تشخیص بدم… اگه این کارو نمیکردم به زودی روی این مرد عوضی خشن کراش پیدا میکردم. اینقدر جذاب و سختگیره که نمیشه در برابرش مقاومت کرد. شاید فکر کنی سخت گیر ملاکی برای جذابیت نباشه اما به طریقی این ایده که به من سخت گیری کنه و اگه اشتباهی ازم سر زد منو روی زانوهاش بزاره و تنبیه کنه. اره.. پس کار عاقلانه رو
انجام دادم و هدفونمو از کیف بیرون کشیدم… حالا در حالی که مجله وگو رو ورق میزدم به موسیقی گوش میدادم. اون هم همین کارو کرد مجله ماشینش رو برداشت بعد اونو به طرفی پرت کرد تا لپ تاپش رو برداره نگاه دزدکی به صفحه لپ تاپش نینداختن مثل یک شکنجه واقعی بود. مردی مثل اون برای گذران زندگی چه کار میکنه؟ شاید واقعاً یک دوک باشه… قسم میخورم که دقیقا متناسب چنین سمتیه… یا شاید یک میلیاردر باشه ؟ اما فکر میکنم هر دوی اون مردها هواپیمای خصوصی خودشون رو داشته باشن
در حالی که به این فکر میکردم که افتاب … لرد یک ملک اربابی انگلیسیه … یا دخترها رو سوار هواپیمای خصوصی خودش میکنه… گذر زمان رو از دست دادم تا زمانی که یک سینی پر از نوشیدنی به کنارما اومد… مشخصا آدمهای پولدار ترجیح میدن هنگام پرواز بیش از حد معمول نوشیدنی بنوشند. اگر چه آقای خوشحال ظاهراً هیچ کدوم از اونها رو نمیخواست اما من هدفونو از گوشم درآوردم.. آماده بودم که بهشون حمله کنم. گفتم: اوه بله لطفا. کنارم افتاب زیر لب خورناسهای کشید. او رو نادیده گرفتم… من عاشق غذام… عاشقشم… و چیزهایی که …
- انتشار : 15/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403