دانلود رمان در رویای دژاوو اثر آزاده دریکوندی
دانلود رمان در رویای دژاوو اثر آزاده دریکوندی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس میکنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید، وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس میکنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار میشنوید و فکر میکنید قبلا شنیدید، فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصهی ما همه ترسش همین حس است! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسد، فقط نگران است اتفاقات گذشته تکرار بشوند و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد! گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشته اش می ترسد …
خلاصه رمان در رویای دژاوو
صبح که در خانه را باز کرد فورا متوجه زانتیا مشکی رو به روی خانه شد. چهرهی راننده متعجبش ساخت. نگاهی به اطرافش انداخت تا مطمئن شود هیچ کدام از همسایه های فضولشان در این حوالی نیستند، سپس باری دیگر به سمت رانندهی آشنا سر چرخاند. مرد به نشانهی سلام سر تکان داد. تصور اینکه این مرد شب قبل به تعقیبش پرداخته او را از عصبانیت سرخ کرد. قدمهایش را تند برداشت و به سمتش رفت. -شما چرا جلو خونه ما پارک کردید؟ مرد خیلی تصنعی ابرو بالا انداخت و گفت: عه؟ خونهى شماست؟ نمیدونستم واقعا! میخواین تا محل کارتون برسونمتون؟ بهشت زهرا
تشریف میبردین؟! جملهی آخرش را با تمسخر گفت و گلشن به خوبی متوجه لحن كلامش شد. به همین زودی کلافه شد و سرش را به عقب برگرداند نفسش را به آرامی بیرون فرستاد تا از خشمی که داشت به سراغش میآمد جلوگیری کند گلشن اصلا بحث کردن درمورد شغلش را نمیپسندید. -اینجا موندن خیلی براتون خوب نیست آقا! -فرهاد هستم فامیلیمو نمیگم که راحت باشین و با اسم کوچیک صدام بزنید! هوم؟ و بعد ابرو بالا انداخت اما گلشن اخمی کرد. -احمق! این را زیرلب گفت و قدمهایش را به تندی برداشت. فرهاد فورا از ماشین پیاده شد و با صدای نسبتا بالا گفت: نمیتونی که همینجوری
بذاری بری. برگرد و به خاطر بی احترامی که کردی معذرت خواهی کن گلشن لحظهای صبر کرد، کمی حرص خورد و سپس به راهش ادامه داد. فرهاد در ماشینش را بست و با چند قدم بلند خود را به گلشن رساند و سد راهش شد. بهم بیاحترامی کردید ولی چون باید باهاتون حرف بزنم فعلا ندید میگیرم. گلشن نگاه به اطرافش انداخت نگاه زن همسایه که چادرش را جلو دهانش گرفته بود آزارش میداد. -شما درچه موردی میتونید با من حرف داشته باشید؟ اگه مراسمی دارین با من نمیتونید حرف بزنید و باید با.. فرهاد با لبخندی میان کلامش پرید: نه خدا نکنه مراسم عزا داشته باشیم …