دانلود رایگان رمان دو منظره اثر غزاله علیزاده
دانلود رمان دو منظره اثر غزاله علیزاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دو منظره داستانی است که زندگی پسری به نام مهدی را از دوران کودکی روایت میکند. مهدی در خانواده ای با پدری مستبد رشد کرده است و احساس نا امیدی و بیهوده بودن میکند. احساسات مهدی بعد از ورود به دانشگاه مشهد و آشنایی با دختری به نام طلیعه دگرگون میشود. مهدی و طلیعه با یکدیگر ازدواج میکنند؛ اما درست در شب زفاف طلیعه اعتراف میکند …
خلاصه رمان دو منظره
نزديك غروب با سردرد ازجا برخاست و تا یکی دوروز مبهوت و غمزده بود. شبی رفقا به دیدنش آمدند و پیشاپیش وعدهی لودگی به خود میدادند. اما وقتی با چهرهی گرفته و سرد او روبرو شدند تدریجاً آنها نیز حالتی جدی پیدا کردند و مباحث همیشگی را ادامه دادند. در بیداری مهدی میکوشید هرگز به ماجرای آن شب نیاندیشد اما قبل از خواب وقتیکه رشتههای آگاهی، سست و گسسته میشد، حسی شناور او را احاطه کرد و صحنه هایی از امتزاج جسمی پیش نظر میآورد. رعشه ای از تنش میگذشت، و با پرههای لرزان بینی، چون اسبی خسته نفس میکشید امواج این پندار تا حیطه رویا نیز ممتد میشد
و بوی نافذ زن را که شبیه بوی گلخانه بود، تند و صریح چون بوی خون یکسره میشنید، که در بی شکلی این بو حل میشد و با هرنفس درون پیکر مهدی میچرخید و با تك تك اجزایش درهم میآمیخت. چون در تاریکی چشم میگشود و به دریچه ها خیره مینگریست، در باد و مه زلف درازو درهم اورا میدید که با خشاخشی نرم به شیشه میساید. از جا بر میخاست لیوانی آب مینوشید و زیر لب دعا میخواند. تبدلات مختلف این رویا تا مدتها او را گرفتار رنج و لذت میکرد و جوشش درونی خود را در حشر و نشر با رفقا به طرزی بیرویه نشان میداد. از حرفهای عادی آنها بر میآشفت، رگهای گردنش
بالا میآمد و بی دلیل میرنجید. سرانجام آنها نیز به تنگ آمدند و چون مهدی را همپای مناسبی برای خود ندیدند رهایش کردند. پس از این ماجرا تا وقتی که عاشق شد از راه و رسم تعادل بیرون نرفت. شطرنج آموخت، و اغلب او را در کافهی دانشگاه با جدیت گرم بازی میدیدند، دستی به زیر چانه نهاده و غرقه در بحر اندیشه. تابستان سال دوم مهدی یک هفته در ماه مرداد به مشهد آمد. بعداز ناهار خیس از عرق خوابیده بود که ناگهان صدای فریاد و هیاهو برخاست. از جا جهید لباس عوض کرد و بیرون رفت. گروهی با چهره های تیره از غضب، چماق و ساطور و چاقو در دست به سمت …