رمان دچار
رمان دچار رمان دچار

رمان دچار

دانلود با لینک مستقیم 3 1
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان دچار
نویسنده
مهرناز ابهام
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
835 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان دچار' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان دچار اثر مهرناز ابهام به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

تا به حال برایتان پیش آمده که در ترافیک، با راننده‌‌ی ماشین جلویی، در آینه‌ی بغل ماشینش چشم در چشم شوید؟ قصه‌ی من و او از یک چراغ قرمز و یک نگاه تصادفی در آینه‌اش شروع شد و به جاهایی رسید که نمی‌دانم او دچار شد یا من ...

خلاصه رمان دچار

عصر که می‌شود با درسا تماس می‌گیرم و وقتی جریان شروع کار در شرکت شاکریان را به او می‌گویم به قدری هیجانزده می‌شود که تماس را قطع می‌کند و ساعتی بعد در خانه‌ام است. -کامل تعریف کن ببینم. همه چیز را مو به مو برایش تعریف میکنم و همانطور که حدس می‌زدم کارم را تایید می‌کند. -کار درستی کردی. منم اگه بودم این پیشنهاد شغلی رو قبول می‌کردم خودتم که میگی محل کارش موردی نداشت‌‌. -ظاهرا که همه چیز درست و قانونیه. شریکش موحد هم آدم خیلی درستی به نظر میاد، هر چند خود شاکریان قیافه شر و خلافکاری داره. -از روی ظاهر که نمیشه به کسی برچسب خلافکاری زد لیلو. -آخه طرز پیشنهادشم عجیبه توی

خیابون منو دید و دنبالم راه افتاد برای استخدام توی شرکتش. بعضی موسسه‌ها دنبال دخترای خوشگل و توی چشم هستن برای جذب مشتری اینم لابد از اون رئیس‌هاست و تو رو به عنوان ویترین استخدام کرده. -خودشم تقریبا همینو گفت. -من نباید بهت بگم مراقب باش چون بینمون اونی که محتاط و عاقله تویی. از شغل قبلی ام که دو سال در آن کار کرده بودم، به خاطر رفتار رئیسم استعفا دادم دقیقا وقتی بازویم را لمس کرده و گفته بود ساعتی بیشتر از بقیه در شرکت بمانم، طرح‌هایم را روی میز گذاشته و استعفایم را اعلام کرده بودم. از لمس شدن فراری‌ام. خانم علوی به ما یاد داده بود که نباید اجازه بدهیم کسی

لمسمان کند و وقتی بزرگتر شدم جنس لمس کردن‌های مغرضانه را بهتر تشخیص دادم. دوست خوب سال‌هایم موقع رفتن بغلم می‌کند و می‌گوید: موفق باشی دوست جون من همیشه هستم برات یه الو بگی اومدم باشه؟ نگاهی به صورت سبزه و چشم و ابروی سیاهش می‌کنم، مهربان و خواستنی است و یکی از آن دو نفری است که من در کل دنیا فقط به آن‌ها اعتماد دارم. درسا می‌رود و حین آشپزی به اتفاقات امروز و حرف‌ها و رفتار عماد و سامان موحد فکر ‌می‌کنم. وهم حضورشان در خانه‌ام پررنگ می‌شود. گویا بعد از این، حضور این دو نفر در خانه‌ام بیشتر می‌شود ...

باکس دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها