رمان اثبات

عنوانرمان اثبات
نویسندهزهرا زارع
ژانرعاشقانه، ترسناک
تعداد صفحه913
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان اثبات اثر زهرا زارع به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

صنم، دختری که سرنوشتش به بن‌بست می‌رسد. چه تصمیمی خواهد گرفت؟ آیا شکست را می‌پذیرد، یا راهی پیدا می‌کند—یا حتی خودش راهی می‌سازد؟ دختری که از عزیزترین فرد زندگی‌اش ضربه می‌خورد، و این کینه او را تا کجا خواهد برد یا شاید از پای درآورد …؟

خلاصه رمان اثبات

با دیدنش که به ماشین تکیه داده بود از آن طرف خیابان دستی برایش تکان دادم با ژست جنتلمنانه عینکش را برداشت و لبخند جذابی زد دلم برایش ضعف کرد. گفتم: جیز بشی فرزاد، چقد تو جیگری آخه مستر جذااااب! صدایی از پشت سرم گفت: جوجه رو ببین چه واسه دوس پسرش فوق هم می‌کنه نمی‌ترسی مامانت دعوات کنه؟ تن صدایش کمی آشنا بود. از روی کنجکاوی برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. همان پسر چشم رنگی که آن شب در کوچه حسابی به وحشتم انداخته بود سوار بر موتور داشت مرا نگاه می‌کرد. وقتی دید نگاهش می‌کنم لبخندی کنج لبش نشست. با چشم غره‌ای زیر لب گفتم: به تو چه چش وزغی. انگار شنید که جواب داد. -اون روز تو

کوچه زبونتو موش خورده بود؟ دماغ عقابی! دیگر جواب دادن را جایز ندانستم چون می‌ترسیدم فرزاد عصبانی شود. از خط کشی عابر پیاده به سمت فرزاد به حرکت افتادم چند قدم که دورتر شدم صدای موتور پسرک به گوشم رسید گاز بدی به موتورش می‌داد طوری که توجه همه را آن لحظه به خودش جلب کرد. اهمیت نداده و چند قدم دیگر برداشتم. فرزاد لبخند به لب منتظر نگاهم می‌کرد. به چند قدمی‌اش که رسیدم موتور با صدای بدی به حرکت در آمد و در یک چشم بهم زدن از پشت سر نزدیکم شد. صدای داد فرزاد بلند شد. -مراقب باش صنم… اما تا به خودم بجنیم پسرک با مکث کوتاهی چنگی به شانه‌ام که بند کیفم رویش بود انداخت و کیفم را کشید. چون بیخبر از

هدفش بودم حتی نتوانستم مقاومت کنم پس دیگر وزن کیفم را حس نکردم. با هراس به عقب برگشتم تا نگذارم کیفم را بقاپد اما با شتاب دور شد. طوری که اگر فرزاد دیر می‌جنبید و مرا به سمت خودش نمی‌کشید حتم داشتم سرم به جدول کنار خیابان برخورد می‌کرد و آنگاه باید به زنده بودنم شک می‌کردم. تمام این اتفاقات حتی به یک دقیقه هم نکشید. با هول به جایی که موتور با شتاب رد شد نگاه کردم. همان پسر که کیفم از دستش آویزان بود و با سرعت مرگباری حرکت می‌کرد. با ترس داد زدم: دزد فرزاد… کیفم… کیفمو دزدید یه کاری کن. دست‌های فرزاد برای محافظت از من هنوز دور شانه‌هایم بود. فشاری به بازوهایم وارد کرد و گفت: نگران نباش الان میرم دنبالش …

دانلود رمان اثبات
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان اثبات
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها