رمان عشق زشت

عنوانرمان عشق زشت
نویسندهکالین هوور
ژانرعاشقانه، خارجی
تعداد صفحه206
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان عشق زشت اثر کالین هوور به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کتاب «عشق زشت» نخستین بار در سال 2014 به انتشار رسید .
وقتی «تیت کالینز» با خلبانی به نام «مایلز آرچر» آشنا می‌شود ، فکر نمی‌کند که این ملاقات ، عشق در نگاه اول باشد . در حقیقت آن‌ها حتی هنوز یکدیگر را دوست خود نیز در نظر نمی‌گیرند . تنها نقطه‌ی اشتراک میان «تیت» و «مایلز» ، علاقه‌ای ناگهانی ، دو طرفه و غیر قابل انکار است . به محض این که هر کدام از آن‌ها خواسته‌هایشان را بیان می‌کنند ، متوجه می‌شوند که انگار درست برای هم ساخته شده‌اند . «مایلز» به دنبال عشق نیست و «تیت» نیز وقتی برای عشق و عاشقی ندارد . رابطه‌ی آن‌ها می‌تواند بی‌نقص از آب درآید ، البته تا زمانی که «تیت» دو قانونی را که «مایلز» به او گفته ، رعایت کند : هیچ وقت درباره‌ی گذشته نپرس ؛ توقع آینده‌ای مشترک را نداشته باش .

خلاصه رمان عشق زشت

یه نفر گردن شما رو با چاقو زده ، بانوی جوان چشمام گشاد شد و به آرامی به سمت مرد سالخورده ای که کنار دستم ایستاده بود برگشتم. دکمه ی سمت بالای آسانسور رو زد و روش رو به من کرد خندید و به گردنم اشاره کرد ماه گرفتگیت رو میگم.

دستم بی اراده سمت گردنم رفت و ماه گرفتگی کمرنگ درست پایین گوشم رو لمس کردم پدربزرگم همیشه میگفت جای ماه گرفتگی نشون می ده یه نفر تو زندگی قبلیش چطور قائله رو باخته . تو گردنت ماه گرفتگی داری ، حاضرم شرط میبندم مرگ سریعی داشتی لبخند میزنم ، نمیتونم بگم که ترسیدم یا خوشم اومده این مرد ، بر خلاف شروع مکالمه ی نه چندان جالبش ، نمیتونه اونقدرها خطرناک .باشه قامت خمیده و حالت لرزانش نشون میده یک روز هم کمتر از هشتاد سال نداره چند قدم آروم به سمت صندلیهای مخمل قرمزی که چسبیده به دیوار کناری آسانسور قرار داده شدند برمیداره . ناله کنان توی صندلی فرو میره و دوباره به من نگاه میکنه.

داری میری طبقه ی هیجدهم ؟ حین حلاجی کردن سوالش چشمام باریک میشه . اون از طریقی میدونه کدوم طبقه دارم میرم با اینکه این اولین بار در عمرمه که پا توی این مجتمع آپارتمانی گذاشتم و قطعا اولین باره که چشم تو چشم این مرد شدم محتاطانه جواب میدم بله قربان شما اینجا کار میکنین ؟ آره ، در واقع سرش رو به سمت آسانسور برمیگردونه و چشمای من روی شمارههای روشن جلوی چشمم حرکت میکنه ۱۱ طبقه مونده تا برسه دعا میکنم زودتر برسه کار- من-زدن- دکمه-های آسانسوره فکر نمیکنم هیچ عنوان رسمی ای برای شغل من وجود داشته باشه ، ولی دوست دارم خودم

رو کاپیتان پرواز بدونم، با توجه به اینکه مردم رو ۲۰ طبقه توی فضا بالا می برم. به کلماتش لبخند میزنم آخه برادر و پدر من هر دو خلبانن چه مدت کاپیتان پرواز بودید؟ همونطور که منتظرم سوال میکنم قسم میخورم این کندترین آسانسوریه که تو عمرم دیدم از وقتی که برای نگهداری ساختمون خیلی پیر شدم قبل از اینکه کاپیتان بشم ۳۲ سال اینجا کار کردم الانم فکر کنم بیشتر از ۱۵ ساله مردم رو راهی پرواز میکنم مالک از سر دلسوزی یه کاری به من داده تا وقتی مرگم سربرسه مشغول باشم با خودش لبخند میزنه.

چیزی که نمی دونست اینه که خدا کلی چیزهای عالی به من داده تا تو زندگیم انجام بدم و حالا انقدر پیش رفتم که انگار قرار نیست هیچ وقت بمیرم وقتی در آسانسور بالاخره میرسه دارم با صدای بلند می خندم خم میشم تا ساکم رو بردارم و در همون حال، قبل از وارد شدن یه بار دیگه به طرفش بر میگردم.

اسمتون چیه ؟ساموئل ، ولی کاپی صدام کن همه همین کار رو میکنن تو هم ماه گرفتگی داری کاپی ؟ نیشخند میزنه في الواقع ، دارم انگار تو زندگی قبلیم درست باسنم تیر خورده باید از خون ریزی زیاد مرده باشم لبخند میزنم و دستم رو تا پیشونیم بالا میارم بهش مثل یه کاپیتان واقعی ادای احترام می کنم وارد آسانسور میشم و برمیگردم تا روم به سمت در آسانسور .باشه تجمل لابی رو تحسین میکنم اینجا بیشتر شبیه به هتل تاریخیه تا مجتمع آپارتمانی ، با اون ستونهای عظیم و کف مرمر وقتی گوربین * گفت میتونم تا پیدا کردن شغل مناسب پیشش بمونم فکرشم نمی کردم که مثل یه آدم بزرگ زندگی کنه.

فکر میکردم باید به جایی شبیه جایی که آخرین بار زندگی می کرد باشه ، درست بعد از فارغ التحصیلی من از دبیرستان ، وقتی اون تازه کار با مدرک خلبانیش رو شروع کرده بود. ۴ سال پیش بود و یه مجتمع دو طبقه دم دستی اون چیزی بود که الانم انتظارشو داشتم.

قطعا قرار نبود درست مرکز سان فرانسیسکو وارد به آسمون خراش بشم شاسی رو پیدا کردم و دکمه ی طبقه ی ۱۸ رو زدم ، بعد دیوارهای آینه ای آسانسور نظرمو جلب کرد تمام دیروز و بیشتر ساعات امروز صبح رو به جمع کردن تمام وسایلم از آپارتمان قبلیم توی سان دیه گو گذرونده بودم.

خوشبختانه چیز زیادی ندارم ولی بعد از رانندگی تک و تنهای ۵۰۰ مایلی امروزم، خستگی از سر و صورتم می باره موهام شل و ول بالای سرم جمع شده ، با یه مداد ، چون حین رانندگی نتونستم کش سرم رو پیدا کنم چشمام معمولا به اندازه موهای فندقیم، قهوه ای میزنن ، ولی الان به لطف پفی که زیر چشمامه ، ده درجه تیره تر به نظر میان دستمو توی کیف دستیم بردم تا رژ لبم رو پیدا کنم به این امید که لبم رو از رسیدن به وضیعتی به فلاکت بقیه ی اعضای بدنم نجات بدم به محض اینکه درهای آسانسور شروع به بسته شدن کردن ، دوباره باز شدن به مرد داشت به سمت آسانسور می دوید، در حال ورود به آسانسور به پیرمرد خبر داد مرسی کاپی از داخل آسانسور کاپی رو نمیبینم ولی شنیدم که در جوابش چیزی بلغور کرد به نظر نمی رسید علاقه ای به گپ و گفت با این یارو داشته باشه .

اونقدر که مشتاق صحبت کردن با من بود این مرد به نظر میرسه حداکثر در اواخر بیست سالگیش باشه نیشش رو برای من باز میکنه و من دقیقا می دونم چی تو ذهنش میگذره ، اونجوری که دست چپشو توی جیبش می چپونه دستی که حلقه ی ازدواج داره طبقه ی ۱۰ بدون اینکه چشم از من برداره اینو میگه چشماش دزدکی اومد پایین تر روی خطی که از تی شرتم بیرون زده بود ، بعد نگاه به ساک کنار دستم کرد دکمه ی طبقه ده رو زدم باید به ژاکت می پوشیدم تازه واردی
بی آبرو زل زده بود به تی شرت من و سوال می کرد.

دانلود رمان عشق زشت
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان عشق زشت
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها