رمان اظهار احتیاج
عنوان | رمان اظهار احتیاج |
نویسنده | فائزه عیسی وند |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 296 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان اظهار احتیاج اثر فائزه عیسی وند (نویسنده انجمن رمان بوک) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در دنیایی تاریک گمشده بود، دخترکی که نمیدانست چرا و چگونه اینچنین شده حالش! گذشتهاش چه بود که به فراموشیها سپرده شده بود؟ گذشتهی آن دخترک شاد چه بود؟ زمانی که حقیقت آشکار شود همه چیز عوض میشود و زندگی همه از این رو به آن رو میشود؛ آری، دخترک داستان هم تغییر میکند …
خلاصه رمان اظهار احتیاج
توی سالن نشسته بودم همه جا تاریک بود و همه خواب بودن به لیوان چای توی دستم خیره شدم. حافظه من هم یه روزی مثل این لیوان چای پر از خاطره بود اما با یه ندونم کاری از دستم افتاد و به هزار تیکه تبدیل شد؛ تیکه هایی که هیچ وقت چسبیده بهم نمیشن و تنها جایی که میرن متروکه و زبالهاس چشمهام رو بستم و فکرم رو آزاد کردم شاید یه جرقه به ذهنم خطور کرد اما فقط خلاء بود خلاء سیاه. انگار نوزادی بودم که بدون هیچ فکر و خیالی پا به این دنیا گذاشته و هر چقدر جلو میره دنیا براش تکلیف مشخص میکنه. چشمهام رو باز کردم و خیره شدم به آرمان که جلوم ایستاده بود. با پوزخند سرم رو به
نشونه متاسف تکون دادم و نگاهم رو به چای دوختم. چایی که مثل دل من سرد بود و بی خبر از جهان اطراف. پریسا: سخته که بخوای به یاد بیاری اما بیشتر به سمت ناامیدی حرکت کنی، تا یه جرقه از یاد آوری. آرمان: ولی بهترین کار همین. آرمان آهسته روی مبل تک نفره نشست و گفت: میدونی بعضی وقتها لازمه که حافظهات و ذهنت دور از گزند روزگار باشه به نظر من اینکه دیگه چیزی به یاد نمیاری هم برای تو خوبه هم اطرافیان. پریسا: باید هم این جور گفت. منی که ماههاست شبها میام و اینجا می شینم تا یه چیزی توی ذهنم عبور کنه امیدی نداره جز اینکه بگه بهتر اصلاً چرا باید خاطرات رو به یاد بیارم؟
نگاه سرد و بی احساسی مثل نگاه خودش بهش دوختم که جوابی ازش بگیرم اما اون بدون حرف خیره من شده بود. با جمله ای که گفت تعجب و کنجکاویم هزار برابر شد. آرمان: پریسا تو اگه چیزی یادت بیاد توی قلب و دلت و ذهن و روحت چیزی جز انتقام سر باز نمیکنه چون بدون اهمیت به آدمهای اطرافت بدون شک فقط راه انتقام رو پیش میری و با انتقام تنها کاری که میکنی نابودیه خودته. بعد از حرفش آروم بلند شد و رفت سمت حیاط. تکیهام رو از مبل گرفتم و فکرم رفت سمت حرفش. من چرا باید بعد از یادآوری گذشته انتقام بگیرم از چی از کی بخاطر چی باید انتقام بگیرم مگه گذشته من چی بوده که انقدر …
- انتشار : 12/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403