دانلود رایگان رمان فردا بدون من اثر نیلوفر لاری
دانلود رمان فردا بدون من اثر نیلوفر لاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شهرزاد، بخاطر شرایط بد مالی خانواده و همچنین پا گذاشتن به دنیایی که متعلق به آن نداشت، تحصیل در رشتهی روانشناسی رو رها و دنبال کار رفت، حالا در یک بوتیک در شمال شهر مشغول به کار است ولی …
خلاصه رمان فردا بدون من
با صدای تقی که به درخورد از خواب بیدار شدم. یک لحظه فراموشم شد اصلا کجا هستم و توی آن اتاق مجلل با تمام لوازم شیک و آنتیکش چه میکردم؟ گویی در زمان و مکان گم شده بودم من هنوز داشتم کش وقوس میرفتم که مامان از پشت در گفت: بیداری شهرزاد؟ باصدای خواب آلوده و منگی گفتم: بله مامان الان در رو باز میکنم. و با سستی از روی تخت آمدم پایین مامان لباس ساده اما زیبایی بر تن داشت. رنگ سبز زیتونی پارچه اش به انتخاب من بود و خودش سفارشی دوخته بود. -ظهر شده. به داخل برگشتم و مقابل آینه قرار گرفتم. منتظر ماندم چیز دیگری بگوید اما
انگار فقط آمده بود وقت را به من اعلام کند و برود. کش دور موهایم را باز کردم: شیرین هنوز خوابه؟ مامان و شیرین توی اتاق بغلی که بزرگتر هم بود اسکان پیدا کرده بودند. -نه. اون از منم زودتر بیدار شده با عمه لیلاش به عیادت پدربزرگت رفته. برس را از توی کیفم در آورده و قبل از اینکه به موهایم بکشم با تعجب برگشتم و نگاهش کردم: رفته بیمارستان؟ مامان لب تخت نشست. نگاهش به من بود ولی انگار مرا نمیدید: نه پدربزرگت تو خونه بستریه یعنی تازگی ها از بیمارستان مرخص شدن. برگشتم و روبه آینه شروع کردم به برس کشیدن: پس لابد حالش اونجورام که میگن وخیم نیست.
نمیفهمم با این حساب مارو چرا کشوندن تا اینجا دیگه؟ چهره مامان با اخم پر شد اینهمه بیمهری مرا نسبت به جدبزرگوارم برنمیتافت. -اینجوری نگو خدارو خوش نمیاد پدربزرگت سرطان معده داره اونم از نوع بدخیمش. دکترها ازش قطع امید کردن. دوباره موهایم را جمع کردم و باکش بستم. مامان هنوز داشت با سرزنش و عتاب نگاهم میکرد: تا ببینیم خدا چی میخواد دنبال روسریم میگشتم: شما چرا نرفتی ملاقات ایشون؟ مامان متوجه تمسخر پنهان در کلامم نبود: لیلا خانم گفتن فعلا نرم دیدنشون. مامان این را با دلخوری و حزن گفت و آه کشید دلم برایش سوخت امان از این پدربزرگ لجبازم …
خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی🌹
رمان به طرز عجیبی پیش پا افتاده و سطحی بود…از قلم نویسنده میشد فهمید که خیلی ذهن خلاقی داره اما موضوع رمان و شخصیتپردازیها به شدت ضعیف بود… طوری که اتفاقات در هم گره میخوردن و هی با خودم میگفتم مگه میشه؟
در کل ممنون از شما🙏🏻
چقدر دنبال این رمان بودم خیلی ممنون بزرگوار که درسایتتون قرار دادید من عاششششق رمانهای خانم لاری هستم هم قلم روانی دارند هم عاشقانه هاشون دلچسبه