رمان از تجریش تا راه آهن افسون امینیان
عنوان | رمان از تجریش تا راه آهن |
نویسنده | افسون امینیان |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1473 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان از تجریش تا راه آهن از افسون امینیان به صورت فایل PDF (پی دی اف) قابل اجرا در موبایل (اندروید و آیفون) و لپ تاب (pc) با لینک مستقیم بدون کات رایگان
دختر گل فروشی به نام گلی در اوقات بیکاری، خاطرات کودکی اش را در دفتر خاطراتش می نویسد و پرده از رازی بر می دارد که دلش زیر تلی از سنگینی بار آن مدفون شده است، قصه ای از تضادهای دو قشر از جامعه است که هر دو زیر سقف آسمان و در یک شهر زندگی می کنند اما میان آنها فاصله بسیار دارد …
خلاصه رمان از تجریش تا راه آهن
پاهایم مثل دو میخ که بر روی چوبی کوبیده باشند ثابت و بی حرکت بر جای مانده بود. انگار نه انگار که چند دقیقه پیش با همین پاها چون برگی که سوار بر باد است در لابه لای درختان گردو می دویدم. نفس هایم که دیگر گفتن نداشت! اکسیژن هورا کشان داخل می شد اما بعد همانند لاستیکی که پنچر شده باشد، پیس پیس کنان از ریه هایم بیرون می آمدند.
برای پاهایم که همچون میخ به زمین دوخته شده بودند، نمی توانستم کاری بکند، اما تمام تکیه ام را به دیوار کاهگلی باغ دادم و دست بر روی قفسه ی سـ*ـینه ام گذاشت که همچون دم آهنگری بی وقفه بالا و پایین می شد. بوی گس برگهای درختان گردو و هوای دم کرده ی باغ با نفس های پر اضطرابم در آمیخت و من را تا مرز نفس تنگی کشاند.
گویی ریه هایم ، لای منگه ای قرار داده باشند که برای یک نفس پر پر می زد . مردمک های مضطربم مثل یویو در حدقه به این سو و آن سو چرخاندم و باغ و درخت گردو یش را دیدم که در هاله ای از سایه روشن دم غروب پنهان شده بودند. انگاری دستی نامرئی از غیب بیرون آمده و پرده ای از مه بر روی تن باغ و درختانش کشیده بود که همه چیز به شکل اغراق آمیز ، وهم آلود و ترسناک تر از آنچه بود به نظر می رسید.
اندکی نفس هایم را جا به جا کرد م و گوش خواباندم. صداها را از دور می شنیدم،اما گنگ و نامفهوم . هیاهویی که مثل وز وز مگس به دور هم تاب می خوردند. صدای ساز های نوازنده ها را می شنید و صدای خواننده ی بد صدایی که تمام شغل های دنیا برازنده ی او بود الی خوانندگی! و می خواست صدای گوش خراشش را با فریاد جبران کند.
ناامیدی همانند چنگک باغبانی دلم را زیر رو کرد . محال بود میان آن هیاهو کسی از غیبت من و البرز با خبر شوند. پر از استیصال با دست های کوچکم به تور های دامنم چنگی انداختم و چند جرعه هوا بلعیدم تا راه نفس هایم باز شود، اما نشد! حتی توان گریه کردن هم نداشتم. باز هم لجباز ی هایم کار دستم داده بود.
اما عمق فاجعه را هنوز نمی دانستم. درست مثل خری که پاهایش در گل مانده باشد، در گل چه کنم هایم مانده بودم . تمام حواسم رادر گوش هایم جمع کرد تا بلکه صدای البرز را بشنوم ، اما به جز خش خش و له شدن برگها در زیر لگد کفش ها و خنده های مشمئز کننده هیچ نمی شنیدم …
- انتشار : 20/02/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
سلام داستان قشنگی داشت و توصیفات خوب بودن
ولی ایراداتی هم داشت
مثل غلط املایی های فاحش که زهره ام آب شد نوشت زحلم آب شد
یا از اول پاییز برف میومده بعد نوشته بود اواخر آذر ماه اولین برف پاییز
یا حسین آقا سی ام آذر بهش گل داده تو سوم دی دوباره همون گل رو داده گفته خواستم سی ام بیارم نشد
یه جا گفت البرز اخراج شد از شرکت اولی و بعد گفت استعفا داده
دورهمی های دوستان سحر یه دفعه اومد و یه دفعه محو شد
سحر تو معارفه گلی نگفت گلارایی عقد خواهرش با گلی بوده
کیهان میخواست شب چله نامزدش رومعرفی کنه نکرده
دفتر خاطرات گلی چی شد
سحر چی شد چطور کنار اومد
نادر چی شد حکمش چی بود
حاج خانم با دختراش چکار کرد
بد نیست قبل انتشار یه بار رمان رو از اول بخونن نویسنده محترم
یه جا جلال کمال بود یه جا جلال
یه جا خانم حمیدی بود یه جا کیانی
یه جا شوهر سپیده فرزان بود بعد شد ماهان🥴🥴🥴
سلام و خسته نباشید به نویسنده عزیز
داستانی جذاب با قلم ریبایی خانوم امینیان یک رمان خوب و دلنشین را ارائه داد.
عالی بود خیلی ملموس و واقعی با یک داستان پر فراز و نشیب و زیبا
عالی بود ازنظر من بهترین رمان خانوم امینیان بود