رمان گریهی آرام
عنوان | رمان گریهی آرام |
نویسنده | کنزابورو اوئه |
ژانر | ادبیات داستانی، رمان خارجی |
تعداد صفحه | 352 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان گریهی آرام اثر کنزابورو اوئه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان از زبان مرد بیستو هفتسالهای روایت میشود که پسر معلول خود را به آسایشگاه سپرده است. مردی که خودش میگوید زشتروی است و البته چشم راستش را هم در یک حادثه از دست داده است. او در یک صبح زود، در خانهاش دراز کشیده و حس میکند ته گودالی نشسته است. ذهنش مدام به سوهای مختلفی میرود و خاطراتی را مرور میکند که توالی زمانی آنها مشخص نیست. خاطراتی از خودش، همسرش، دوست مردهاش و عقاید، افکار و دغدغههایش درباره زندگی …
خلاصه رمان گریهی آرام
در سپیده دم پاییزی با سگی در بغل ته گودال نشسته بودم و نمیتوانستم بگویم که در ذهن او چه بود. چه چیزی در ذهن برادرم بود که دوستم آن را برای من فاش کرد؟! علاوه بر این نمیتوانم بگویم آن چیزی بود که در سر خود او رشد کرد و رشد کرد و بالاخره او را در آن شکل غیر قابل باور به سمت مرگ کشاند. مرگ ناگهانی زنجیرهی شناخت را پاره میکند حرفهایی هستند که هیچ وقت برای بازماندگان گفته نمیشوند و بازماندگان پیوسته این شک را عمیق تر میکنند که اگر کسی از میان ما رفته به دلایلی که امکان بیان آن نبوده مرگ را انتخاب کرده است؛ دلایلی ناشناخته که گاهی
بازماندگان را تا دو قدمی فاجعه جلو می برد، اما حتی در آن وضعیت تنها موضوع روشن برای کسانی که با ماجرا مرتبط هستند آن است که او باوجود موضوعی غیرقابل درک ناگهان به زندگی خود پایان داده است. اگر دوستم به جای آن که سر خود را قرمز کرده و خود را به دار بیاویزد در گوشهای بیصدا فریاد کشیده یا گریه کرده بود امکان داشت نشانی به دست آید. البته میتوان گفت که آن سر قرمز رنگ بدن برهنه و به دار آویختن خود همگی نوعی گریه ای آرام و فریادی بی صدا هستند!.. اما گریه و فریاد برای بازماندگان چه فایده ای دارد؟ نشانههای موجود به قدری مبهم بودند که نمیتوانستم بیش از
این قدمی بردارم به هر حال وضعیت هیچکدام از بازماندگان در فهم احوال دوست مرده ام بهتر از من نبود. از سال اول در دانشگاه همه چیز ما مشترک بود. آن روزها هم کلاسی هایمان میگفتند که ما مانند دوقلوهای همان هستیم. حتی از نظر شکل ظاهری نیز من به دوستم شباهت بیشتری داشتم تا به برادرم. تا کاشی اصلاً به من شبيه نبود و البته آن هنگام که در آمریکا آواره بود، در سر او چیزهایی بود که من به آنها نسبت به آن چه که در ذهن دوست مرده ام میگذشت کمتر دسترسی داشتم. یک روز پاییزی درسال ۱۹۴۵ غروب آن روز که سوبارو برادر بزرگم، فرزند دوم خانواده، تنها برادری که …
- انتشار : 12/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403