دانلود رمان هذیون اثر فاطمه سآد
دانلود رمان هذیون اثر فاطمه سآد به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کوشان سرگرم کارهای ناثواب و زندگی شخصی خود هست و خبر از زندگی و همسر خود پناه ندارد! تا زمانی که که پندار برادر پناه با او تماس میگیرد و خبر حمله به پناه در منزلشان را به او میدهد با این خبر و اتفاق رازهای زیادی برملا میشود که …
خلاصه رمان هذیون
“پناه” چشمهام رو در حد یک پلک زدن کوتاه باز و بسته کردم سرم رو کمی تکون دادم که درد ضربان داری توی شقیقه ام پیچید و باعث شد حالت تهوع بهم دست بده. نفس عمیقی کشیدم و دستم رو بالا اوردم و کانولا رو کمی جا به جا کردم چشمهام رو دوباره باز کردم و اینبار موفق شدم زمان بیشتری باز نگاهش دارم. سعی کردم تمرکز کنم اما چیز واضحی از دیشب یادم نمیومد فقط یادم بود که کوشان رو دیدم مطمئن بودم که دیدمش و حتی باهاش حرف زدم بااینکه یادم نیومد راجع به چی حرف زدیم خودم رو کمی روی تخت بالا کشیدم کاش یکم این تخت متمایل به بالا بود دستم رو تکیه گاه بدنم
کردم تا بلند شم که دستی ساق دستم رو گرفتم و متوقفم کرد. با وحشت سرم رو کج کردم تا دست غریبه رو ببینم که متوجه شدم دست کوشانه و بعد سرش رو دیدم که روی پتوی روی من گذاشته بود و همین طور نشسته خوابش برده بود. چندبار پلک زدم تا تاری دیدم برطرف شه و به دستش که ساق دستم رو محکم گرفته بود نگاه کردم. دست دیگه ام رو که دیروز بریده بودمش و حالا دورش بانداژ پیچیده شده بود و کمی درد میکرد رو بالا آوردم و پشت دستش گذاشتم و زیر لب زمزمه کردم. -کوشان خوابی؟ سرش رو تکون داد و با صدای گرفتهای گفت: نه ولی میخوام بخوابم. دستم رو به
موهای بهم ریختهاش کشیدم: دست من رو برای چی گرفتی حالا؟ -چون نمیخوام بری! چشمهام رو براش گرد کردم. -من كجا رو دارم برم اصلا؟! از پَن خبر داری؟ رفته خونه؟ سرش رو بلند کرد و برای یک لحظه چشم هاش رو باز کرد و نگاهم کرد. -دلش رو نداشت بره دید منم راضی نمیشم کس دیگهای پیشت بمونه رفت شیفت برداشت الان بخش خودش سرکاره چیکارش داری؟ اگه جاییت درد میکنه به من بگو صبر کن الان میرم دکترت رو صدا میزنم اصلا. خواست بلند شه که دستش رو گرفتم و نذاشتم: فقط سرم درد میکنه تو میدونی موبايلم كجاست؟ نمیدونم پن موبایلم رو با خودش دیروز آورد یا …