رمان کلاف
عنوان | رمان کلاف |
نویسنده | فرزانه صفایی فرد (Allium - دنیا) |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 3047 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان کلاف اثر فرزانه صفایی فرد (Allium – دنیا) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
گیتی، درست وقتی که باید از مادر بودن خرسند باشد، با شنیدن یک حقیقت تلخ از زبان همسرش در برزخ احساساتش اسیر می شود و با گذشتن چندین سال وقتی که دخترش یک نوجوان است آن حقیقت که سال ها پنهانش کرده بود، به بدترین شکل ممکن وارد زندگی اش می شود و گیتی که همه ی این سالها خواسته ها و علاقه های همسر و دخترش را بر خواسته های خودش مقدم می دانست تصمیم می گیرد برای خوب شدن حالش قدمی اساسی بردارد …
خلاصه رمان کلاف
نگاهی به صفحهی پهن ساعتم میندازم و براش مینویسم: “برو ندا معطل میشی” خیلی طول نمیکشه که جواب میده: “به جهنم” بی اراده نیشم باز میشه از جوابش و یه “لامصب” غیرارادی هم از دهنم میپره بیرون که نازگل میگه: کی؟ سرم رو به سمتش با اون چشمای گرد شدهش میچرخونم و با یه اخم زیادی مصنوعی میگم: فضولی! نگاهش رو با غیظ می چرخونه و میگه: حالم از همه دوست دخترات بهم میخوره! -داشتیم آدم به زن داییاش فحش میده؟ تخس تر از قبل زل میزنه تو چشمام و خیلی هم از ته دل میگه: آره… مرده شور
همشونم بردن. مهلت هیچ حرف و حرکتی نمیده و بلافاصله از کنارم بلند میشه و میره سمت اتاقی که گیتی توش خوابیده بود و من فقط سعی میکنم صدای خندهم بالا نره. “گیتی” چند دقیقه ای میشد که مریض تخت کناری مرخص شده بود با نامزدش رفته بودن پارک، بساط عیش و نوششون رو زیر یه درخت پر سایه پهن کرده بودن و خوش و خرم، کنار هم زیر سایه بودن و احتمالا داشتن حظ میبردن که یه عقرب حسود از خدا بی خبر که معلوم نیست چطور صحرا رو با یه پارک وسط شهر اشتباه گرفته سروکلهش درست رو
دست عروس خانم پیدا میشه و دستش رو میگزه و اونا رو راهی اینجا میکنه چقدر دلم میخواست آدرس دقیق اون پارک و عقرب رو ازش میگرفتم و میرفتم تنها زیر سایهش مینشستم تا شاید اون عقرب منو نیش میزد. -خوبی؟ از لحظهای که چشمامو باز کرده بودم و بالای سرم دیده بودمش نه یک کلمه باهاش حرف زده نه دیگه گذاشته بودم نگاهم به سمتش کشیده بشه نه اصلا توجهی به حضورش میکردم خدارو شکر که کنترل باز و بسته کردن پلک هام دست خودم بود و به خواب زدن چشمون پر حرفم هم که خرجی نداشت …
- انتشار : 17/12/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
زیبا بود، حس و حال شمصیت ها خیلی خوب بیان شده بود
کمی طولانی بود