دانلود رایگان رمان مادمازل اثر حدیث افشارمهر
دانلود رمان مادمازل اثر حدیث افشارمهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کاترین هانسل، دختر دورگهی روسی ایرانی. تنها یک عضو از خانوادهی او باقی مانده هست، نانا خالهٔی او؛ اما همه چیز وقتی پیچیده شد که وارد دانشگاه شده و با استاد ادبیات، آریا وثوق آشنا شده، مردی مرموز و ساکت و موذی، اما پشت آن چهرهٔ به ظاهر آرامش راز ها نهفته بود …
خلاصه رمان مادمازل
با صدای آلارم ساعت از خواب بیدار شدم غلتی زدم و روی پهلو خوابیدم بدجور خوابم میاومد چشمام داشت سنگین میشد که در با شدت باز شد و صدای جیغ نینا از خواب پروندم. -بیدار شو کاترین، دانشگاهت دیر شد. سیخ سر جام نشستم با هولی دستم رو به سمت ساعت بلند کردم هفت بود خداروشکر هنوز دیر نشده با حرص بالشت رو برداشتم و به سمتش پرت کردم. خنده ای بلندی کرد و در رو بست. به کل خواب رو از سرم پرونده بود از جا بلند شدم و وارد سرویس بهداشتی شدم. آبی به دست و صورتم زدم و از در بیرون اومدم. بوهای خوب خوب به مشامم میرسید به سمت
آشپزخونه رفتم، نینا با سرعت مشغول آماده کردن صبحانه بود پشت میز نشستم و چنگالم رو وارد نیمرو کردم. جیغی زد: نخور تا سوسیس ها بیان. میدونست تخم مرغ رو با سوسیس دوست دارم. دستم رو به زیر چونم زدم و گفتم: نانا؟ -کوفت، بله؟ _دانشگاه چطوریه؟ تابه رو تکون داد و گفت:مثل دانشگاهی که توی کانادا میرفتی نیست. -واقعا؟ -آره دخترها این جا باید حجاب داشته باشن و قوانین رو رعایت کنن نباید با پسرها صحبت کنن یا دوست بشن، باید ساکت و آروم باشن. چشمام هر لحظه گرد تر میشد با لحن بامزه ای گفتم: نمیتونم. با خنده گفت: کاترین از این کارها
کنی موهات رو میکنم. لب ورچیدم گفتم: باشه بابا. ماهیتابه رو روی میز گذاشت و گفت: عجله کن صبحونه رو بخور و آماده شو، ساعت نه اولین کلاست شروع میشه. سرمو تکون دادم و مشغول خوردن شدم. نینا با عجله دادنش صبحونه رو کوفت من کرد آخرین لقمه رو برداشتم و با دهنی پر گفتم: بس کن نینا جیغ میزنم. -زود باش ساعت هشت شد. چنگال رو روی میز رها کردم و به سمت اتاق رفتم به مانتوهایی که نینا خریده بود نگاه کردم هیچ کدوم باب میلم نبودن دستم رو دراز کردم و پیراهن کوتاهی که کوتاه بود رو برداشتم. ابر و بادی صورتی جیغ و سورمهای بود استینهای تنگی داشت …