رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ اثر نرگس حسینی (چیکسای) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

احساسی ناشناخته سرتاپايش را می‌لرزاند. چیزی وجودش را به آتش می‌كشيد؛ اما از آنچه بر سرش آمده بود با کسی حرف نمی‌زد. ماهرخ نیازمند شنیدن صدایش بود و مشتاق بودن در کنارش… او پای ماهرخ را به عشق باز کرده بود …

خلاصه رمان ماهرخ

پدرم تقریبا مرا به فراموشی سپرده بود و فقط نهار و شام را ازم درخواست داشت شکمش که سیر میشد یادی از دخترش نمی‌کرد. خیلی از شب‌ها را در خانه‌ی بی بی می‌ گذراندم. اوضاع مالی ما خرابتر و پولی که پدرم برای خرید مایحتاج خانه می‌داد، نصف شده بود. با وجود تمام مشکلات و فقری که گریبان گیرم بود همچنان مدرسه می‌رفتم و در دل برای آن خانواده که هزینه‌‌ی تحصیلم را می‌پرداختند دعا می‌کردم. میزان مصرف مواد پدرم بالاتر رفته بود. از منگی و خماری بیش از حدش و عقب افتادن بیش از سه ماه کرایه خانه، به راحتی این مشکل را می‌فهمیدم دو سالی میشد که صاحب

خانه فوت کرده بود و پسرش جلال مسئول جمع آوری کرایه ها شده بود. آن طور که شنیده بودم فرد درستی نبود و همه جوره خلاف می‌کرد. مدتی بود که از تهدیدهایش به پدرم خبری نبود، حتی متوجه شده بودم که مواد مخدر پدرم را هم تأمین می‌ کرد. چند باری که در حیاط با او مواجه شدم احساس کردم بدجوری هیزی می‌کند. از نگاهش می‌‌ترسیدم و چندشم میشد و به همین دلیل هر وقت که برای دیدن پدرم یا برای جمع کردن کرایه می‌آمد، در اتاق مخفی می‌شدم تا چشمم به چشم‌ های کثیفش نیفتد. یک روز که از مدرسه به خانه برمی‌گشتم احساس کردم دو پسر جوان پشت سرم در

مورد یک دختر حرف می‌زنند. قدم هایم را کند کردم تا به من نزدیکتر شوند و صدایشان را بشنوم. -چشماش سگ داره لامصب از روز اولی که دم مدرسه‌ی خواهرم دیدمش، خاطر خواش شدم هر کار می‌کنم قیافه‌ش از فکرم نمیره -می‌دونی کیه و اسمش چیه؟ -اسمش ماهرخه همکلاسی دوست خواهرمه فامیلیشو نمی‌دونم. میگن تو خونه ته خیابون با باباش می‌شینه. باباش عملیه.-فکر می‌کنی پدر و مادرت راضی بشن واسش برین خواستگاری؟ -تا حالا که راضی نشدن مامانم کلید کرده که ناهید، دختر خالم رو بگیرم میگه بچم رو مهندس نکردم که بره دختر یه عملی رو بگیره …