رمان من برمیگردم
عنوان | رمان من برمیگردم |
نویسنده | سمیه.ف.ح |
ژانر | عاشقانه، انتقامی |
تعداد صفحه | 919 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان من برمیگردم اثر سمیه.ف.ح به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مهتاب خواهر و همسرش به او خیانت میکنند. زمانی که مهتاب متوجهی علاقهی آن دو میشود با داشتن یک بچه ناگزیر به طلاق میشود. مهتاب میرود، ولی به خودش قول میدهد برگردد و انتقام خودش و دخترش مهلا را از آنها بگیرد! در این راه، خدا و بعضی از اطرافیانش، کمکش میکنند …
خلاصه رمان من برمیگردم
ماشینی که علی برام خریده بود رو بهش پس داده بودم و خودم حتماً باید یه فکری واسه خودم میکردم، نمیخواستم سرسوزنی از زندگی اون رو با خودم داشته باشم. آقا یعقوب رانندهی سرویسمون تا فهمید تاکسی واسه چی اونطوری وایساده، یه بوق تشکر واسه راننده تاکسی زد و بعد از اطمینان از نشستن من گازش رو گرفت. رو همون تک صندلی اول مینی بوس کنار پلهها نشسته بودم. با آهنگ جالب موبایل یکی از همکارا که بغل دستم رو صندلی دو نفره نشسته بود، ناخود آگاه برگشتم طرفش که دیدم!!! این آدم، همون مرد بی ادب و بی نزاکت صبحی هستش که نوبت سوار شدن به تاکسی منو از چنگم در آورده بود. من اولین بار بود میدیدمش. حتماً تو همین هفتهای که
من نبودم استخدام شده بی نزاکت بی ریخت. وقتی سرویس جلوی نگهبانی وایساد، با حرص پیاده شدم. تمام طول سی و پنج کیلومتری تبریز تا شهرک صنعتی رو فقط جوش زده بودم. آدم عصبی و خشنی نبودم اما ماجرای طلاقم بدجور تو روحو روانم تاثیر گذاشته بود و باعث شده بود هر چیزی رو که مخالف خواست من باشه به شدت سرکوب کنم. از اینکه تمام مدت با فاصلهی پنجاه سانت از مردی که صبح اونجوری جلوی راننده تاکسی و بقیهی مسافرا سکهی یه پولم کرده بود، نشسته بودم خیلی حالم گرفته بود. دلم میخواست پیاده شم و هوای تازه تنفس کنم. همین که پام رسید به دفترم، حس کردم میتونم نفس بکشم. در رو پشت سرم بستم. چرا اینطوری شده بودم؟ چرا هر
چیز کوچیکی اینطور داغونم میکرد؟ چه بلایی سر شخصیت محکم و در عین حال آروم و صبورم اومده بود؟ خدا لعنتت کنه علی که همهی احساسات خوبم رو به لجن کشیدی. همونطور که تکیه داده بودم به در کیفم رو باز کردم که یه قرص ژلوفین پیدا کنم تا بلکه این سردرد مزخرف رو یه کم آروم کنم. قرصه تو دستم بود و میخواستم از در فاصله بگیرم که در به شدت باز شد و محکم خورد به کمرم و منم چون محکم واینستاده بودم، ولو شدم وسط اتاق. هنوز گیج بودم و درد کمرم نفسم رو بریده بود که با صدای مردانهای که ظاهراً از وضعیت پیش اومده نگران به نظر میرسید و حالمو پرسید، به خودم اومدم. سریع لنگامو جمع کردم و برگشتم عقب که صورت ضاربم رو ببینم …
- انتشار : 15/12/1403
- به روز رسانی : 29/12/1403
رمان قشنگ وآموزنده ای بود وجزء واقعیتهای جامعه