رمان مهره اعتماد
عنوان | رمان مهره اعتماد |
نویسنده | مهدیه شرفخانی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 2406 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان مهره اعتماد اثر مهدیه شرفخانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت! هدی تمام سعیاش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته فکر نکنه اما درست زمانی که فکر میکنه از شر این سایه خلاص شده، با یه مهره کوچیک از گذشته مواجه میشه به نام یاکان اعتماد، که در معماری و عمران و ساخت و ساز نه تنها تو کشور، بلکه تو اروپا و آسیا حرف اول رو میزنه و نوری میشه تو تاریکی گذشتهی هدی …
خلاصه رمان مهره اعتماد
در اتاقش را بست و سمت میزش رفت. دقیقاً منتظر همین لحظه بود دست برد و گردنش را از حصار کروات رها و آن را روی میز پرتاب کرد تن خسته اش را روی صندلی رها کرد و سرش را به پشتی آن تکیه داد و از ته دل گفت: آخیش روز جمعهم رو به هم ریختن امروزم رو می تونستم یک دل سیر بخوابم. رسول سرخوش و شنگول روی مبل چسبیده به میز نشست. _خب اینم حل شد برای ما جمعه ست پسر برای اونا که نیست. با این همه مشغله ای که داشت همین روز جمعه هم به زور تونست بیاد ایران الان برو
بخواب هنوز تا شب خیلی وقت هست. طبق عادت همیشگی اش پاهایش را روی میز روبرویش انداخت و بدنش را کش داد و با بدجنسی ادامه داد: مهم اینه که حال صحرایی گرفته میشه آخ حیف که اون لحظه ای رو که میفهمه پروژه رو از دست داده رو نمیتونم ببینم. یعنی حاضر بودم دو ماه از عمرم رو بدم تا رنگ پریدگیش رو ببینم. ياكان بدون تغییر حالت از زیر چشم نگاهش کرد و ریشخند زد. _حیف دو ماه عمرت نیست!واقعا؟ تا اون باشه سر وقت من آدم نفرسته. تازه قضیهی شکایت مونده. یه کاری میکنم به گوه
خوردن بیفته مرتیکه صبرکن ببین چطوری میندازمش تو چاهی که برای من کنده بود. رسول خندید. _برای چی بشینم و ببینم؟ قشنگ تو همهی مراحل همراهیت میکنم مثلاً من وكيلتم اون چاه رو به من بسپر. با شرارت و چهره ای بشاش ادامه داد. _هدی نمیرسید که معلوم نبود باید میومدم بهشت زهرا سراغت یا از تو بیمارستان جمعت میکردم. خدا رحم کرد بهت دختره دل شیر داره خدایی. با یاد هدی دیدگان معصوم و مشکی رنگش باز هم ناراحتی به سمتش هجوم آورد. نمیدانست چرا ناخودآگاه به او غبطه میخورد …
- انتشار : 25/09/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403