دانلود رایگان رمان ناجی زخم خورده اثر نرگس
دانلود رمان ناجی زخم خورده اثر نرگس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ترنم، پدری متعصب و مادری مهربان دارد، او از کودکی با پسر خالهی خود (الیاس) دوست صمیمی است که در بزرگسالی هم ادامه دارد اما پدر ترنم بلاجبار او را با پسر عمویش (سامر) نامزد میکند! ترنم در همان هفته اول پی میبرد که سامر هم دست کمی از پدر متعصبش ندارد، نامزدی را به هم میزند و …
خلاصه رمان ناجی زخم خورده
از ماشین پیاده شدم… وقتی جلوی درب خونه رسیدم… برگشتم، نگاش کردم، در همین فاصلهم برق نگاشو دیدم… میدونستم هر وقت بهش ابراز محبت میکنم چشماش چراغانی میشه.. باز براش به علامت خداحافظی دست تکون دادم. خندید سرشو برای جواب دادن تکونی داد! با دلهره، یواشکی داخل خونه شدم… تنها دیوار کوب کم سوی راهرو روشن بود!… قطعاً خوابیدن!… مامانم دیگه میدونست پیش الیاسم، قراره منو برسونه خونه… خیالش جمع شده گرفته خوابیده…. پاورچین، پاورچین خودمورسوندم اتاقم… الان فکرشو میکنم بدجوری مغزم داغ کرده بود که بیخبر از خونه زدم بیرون.. بیصدا در و پشت سرم بستم، کلید برقو زدم، يهو قلبم
تو سينه تكون خورد!… مامانم رو تختم نشسته!… فکر کردم الان خوابیده! بار آخرت باشه خودسر اونم این وقت شب از خونه پاتو میذاری بیرون!… فهمیدی؟! لحن توبیخیش نشان از خشم خفتهش داد!… دلجویانه لب زدم: مامان من… با عصبانیت حرفمو قطع کرد: پرسیدم فهمیدی؟! کم پیش میومد مامانم از دستم عصبانی بشه… مطيعانه سرمو تکون دادم: فهمیدم. از جاش بلند شد، اومد سمتم: ترنم هنوزم باورم نمیشه همچین کاری کردی! تازه متوجه شدم، چشمای قهوه ای رنگش از گریه نمناکه!… دلم بدجوری براش ضعف رفت… حق نداشتم نگرانش کنم!… با پشیمونی لب زدم: معذرت میخوام!… دیگه تکرار نمیشه! انگار از نگاه پشیمانم، مهر مادرانه
داشت عصبانیتشو فروکش میکرد، با ملایمت سرزنشم کرد: فکر نکردی اگه بابات بفهمه چی میشه؟!… وقتی دیدم تواتاقت نیستی، وجب به وجب خونه رو دنبالت گشتم باورم نمیشد خودسر ازخونه رفته باشی بیرون!… از یه طرف داشتم سکته میکردم کجا رفتی یه وقت بلایی سرت نیاد! از طرف دیگهم میترسیدم بابات بفهمه خون به پاکنه!… موبایلتم که خاموش بود!… اگه الیاسم موبایلشو جواب نمیداد، قطعاً تا الان زنده نبودم.. ترنم چی برات کم گذاشتم که اینجور عذابم میدی؟! صداش از بغض لرزید چشماش بازداشت خیس میشد!… قلبم توسینه بیرحمانه فشرده شد!… طاقت دیدن یه قطره اشکشو نداشتم… با بغض جا گرفتم تو بغلش: مامان غلط کردم! …