رمان نسل دلدادگان

دانلود رمان نسل دلدادگان اثر زینب محمدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

رمان نسل دلدادگان روایتگر خاندانی‌ست که برای عشق می‌جنگند؛ عشقی که در گذشته اتفاق افتاده و در این میان کینه‌ای پر از نفرت قلبی را سیاه کرده، حالا برای عشاق دیروز و امروز اتفاقاتی در شرف وقوع است! قلب‌هایی‌‌ پر از عاشقانه‌های بی‌انتها …

  خلاصه رمان نسل دلدادگان

بهاران: داداش داداش، بیدار شو. وقت ناهاره. یه چشمم رو باز کردم و دیدم بهاران بالا سرم وایستاده. از جام بلند شدم و گفتم: تو برو پایین، من الآن میام. سری تکون داد و از اتاق بیرون زد با لباسای بیرونیم خوابم برده بود. از جام پا شدم و به طرف کمدم رفتم یه تیشرت سفید و یه شلوار نایک مشکی برداشتم و با لباسای بیرونیم عوض کردمو از اتاق بیرون رفتم دیدم بابا اومده و سرمیز ناهار با بیتا و بهاران مشغولن جای رادمهر چقدر خالی بود. جلوتر رفتم و به جمع سلامی دادم و یکی از صندلی ها رو عقب کشیدم و نشستم.

یکم برنج تو بشقاب ریختم و یکم قورمه سبزی بغل بشقاب ریختم و شروع به خوردن کردم بهاران با ذوق گفت: امروز داداش رادمهر زنگ زده بود کلی باهاش حرف زدم. حال همتون رو پرسید صداش یکم خسته بود امروز دوتا عمل داشت. پوزخندی زدم و گفتم: خستگیش واسه یه چیز دیگه ست؛ اگه بابا.. بیتا پرید وسط حرفمو گفت: فدات شم رادمان دوباره شروع نکن همه می‌دونن این دوتا خانواده هیچ وقت با هم آشتی نمی‌کنن اون دوتام به دوری هم پنج ساله عادت کردن. از روی صندلی پا شدم و گفتم: عادت، چرا باید

عادت کنن هان؟ اونا عاشق هم بودنو مسبب همه‌ این اتفاقات تلخ باباست. بابا از صندلی بلند شد و گفت: بیشتر از رادمهر و اون دختره، تو ناراحتی چیه؟ چته؟ هار شدی، گمشو از جلو چشمم! پوزخندی زدم و به سمت پله ها رفتم و داد زدم: یه روز تقاص پس میدی برای قلب شکسته‌ی رادمهر و ياسمينا. اوضاع همیشه اینطوری نمی‌مونه رامین حکیمی! تو اتاقم روی تختم نشسته بودم و داشتم به عشق ناتمام برادرم و یاسمینا فکر میکردم اونا خیلی عاشق هم بودن و عشقشون مثال زدنی بود. من و رادمهر و یاسمینا از بچگی با هم بودیم …