رمان اون کیه
عنوان | رمان اون کیه |
نویسنده | حانیا بصیری |
ژانر | عاشقانه، روانشناسی، طنز |
تعداد صفحه | 1237 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان اون کیه اثر حانیا بصیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آنا پس از ده سال دوری به ایران بازمیگردد. در فرودگاه، مرد جوانی به سراغش میآید—مردی که انگار او را خوب میشناسد! با صمیمیت با آنا صحبت میکند و نشانههایی میدهد که او را بهتزده میکند. اما مشکل اینجاست… آنا هیچ خاطرهای از او ندارد. مرد که تصور میکند آنا با او شوخی میکند، لبخند میزند و پیش از رفتن، با لحنی مطمئن یادآوری میکند: “قولی که دادی، فراموش نکن!”و آنا، حیران از آنچه شنیده، در میان هیاهوی فرودگاه، تنها یک سؤال در ذهن دارد: من چه قولی دادهام؟ …
خلاصه رمان اون کیه
از خونه خارج شدم و کنار خیابون ایستادم. دستمو تکون دادم و یه تاکسی گرفتم. اولین ماشینی که ایستاد سوار شدم. انقدر استرس داشتم نفهمیدم چطوری رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و جلوی خونه ویلایی که مقابلم بود و در بزرگ قهوهای و طلایی داشت ایستادم با سرفه کوتاهی صدامو صاف کردم و زنگ درو زدم. یهو صدای ذوق زدهای از پشت آیفون گفت: وو… ببین کی اینجاست صبر کن اومدم. لبخند کمرنگی زدم و با احترام گفتم: ببخشید بهتر نیست اول درو باز کنید؟ صدایی نشنیدم عوضی بدون اینکه بزاره حرف بزنم آیفونو گذاشته بود. دست به سینه و منتظر دم در ایستاده بودم که یهو در باز شد و همون پسره که توی فرودگاه دیده بودمش دستشو بالا گرفت و
با خنده گفت: دالی. با دیدنش چشمام درشت شد و یهو داد زدم: بازم تو؟ چی از جونم میخوای بهت گفتم منو اشتباه گرفتی. با صدای دادم از جا در رفت و به اطراف نگاه کرد و انگشت اشارهاشو جلوی صورتش گرفت: هیس صداتو بیار همسایهها میفهمن. کی دست از سر کی برداره؟ تو دم خونه منیها. نگاهی به خودم انداختم و کمی دستپاچه گفتم: به هر حال، اونی که اول زنگ زد تو بودی.. بگو ببینم ماشین من خونه تو چیکار میکنه؟ قبل اینکه جوابی بده شصتم خبر دار شد قضیه از چه قراره. صورتمو نزدیک بردم و با دقت به چشماش نگاه کردم. سرشو کمی عقب برد و عجیب نگام کرد یواش گفت: چرا همچین میکنی؟ -نکنه دزدی! -جان؟ -چیز خورم کردی نه؟ آره یه بلایی
سرم آوردی که دائم اینجوری جلوم سبز میشی. پوزخندی زد و گفت: ولی اونی که اول زنگ زد خودت بودی. با این حرفش اخم از روی صورتم رفت. -مطمئنی؟ اینبار اون سرشو پایین آورد و مثل اون موقع توی فرودگاه عجیب به چشمام نگاه کرد. -چیه؟ صاف ایستاد: نه تو واقعا یه کاریت میشه… لعنتی جای گازت هنوز روی دستم هست خودتو نزن به اون راه. چشمام درشت شد و بدون این که تکون بخورم بهش که مشغول بالا زدن آستینش بود نگاه کردم. ساعد دستشو نشون داد و همونطور که با دقت دستشو میچرخوند گفت: نگاه نگاه… ببین چیکار کردی تازه دیشب بدتر بود. نمیدونم چیشد یهو کم آوردم و بغضم ترکید. همیشه وقتی کم میارم آخرین سنگرم همین کاره گریه کردنه …
- انتشار : 23/12/1403
- به روز رسانی : 26/12/1403