رمان پروازهای زیرزمینی
رمان پروازهای زیرزمینی رمان پروازهای زیرزمینی

رمان پروازهای زیرزمینی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان پروازهای زیرزمینی
نویسنده
بن اچ وینترز
ژانر
معمایی، علمی تخیلی، ادبیات داستانی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
اگر نویسنده یا مالک 'رمان پروازهای زیرزمینی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان پروازهای زیرزمینی اثر بن اچ وینترز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

کتاب پروازهای زیرزمینی شاهکار به یاد ماندنی بن اچ وینترز، روایتی تکان‌دهنده از حقایق تلخ تاریخی و ظلمی است که بر سیاه‌پوستان روا می‌شده ...

خلاصه رمان پروازهای زیرزمینی

از صندلی پایین آمدم و کمی در اتاق قدم زدم. با خودم فکر کردم به بالکن بروم و سیگاری دود کنم؛ اما بعد نظرم عوض عوض شد. صفحه هفت فکرم را مشغول کرده بود. مرا به سمت خودش می‌کشید و من روی برمی‌گرداندم. دیر یا زود می‌بایست به سراغش می‌رفتم. آخرین بخش پرونده را خیلی سطحی خواندم. چیزی به جز کاغذ بازی‌های اداری معمول و مزخرف نداشت. با این همه، حتی آن کاغذ بازی‌های ساده آن حکم و مجوز قانونی و اوراقی که امضای قاضی را داشت همگی بی‌نظم بودند. آشفتگی حاصل از جاهای خالی در متن، کلمات پرسشی و پاکیزه نبودن آن مشهود بود. این ایرادها را یادداشت کردم تا بعد به اطلاع بریج برسانم.

اگر قرار بود من کارم را انجام دهم، او هم محض رضای خدا می‌توانست کارش را بهتر از این انجام دهد. می‌بینید؟ با این حرف‌ها خودم را دست انداخته بودم. این یکی از راه‌هایی بود که خودم را به بازی می‌گرفتم. اگر قرار بود من کارم را درست انجام دهم، او هم می‌توانست کارش را بهتر انجام دهد! جمله‌ای به حق اما کنایه آمیز بود که کارمندی رنج کشیده مدام با خودش تکرار می‌کرد و در عین حال در این مناسبات زنجیروار به کارمند بی‌کفایت بالادستش چشم غره می‌رفت. خودم می‌دانم چرا این کار را می‌کردم اما در وضعیت فعلی اقرار کردن سخت است. در این اوضاع و احوال مصالحه سخت و شرم آور است. چطور شد؟ یعنی

من و او همکار بودیم؟ انگار من کارمندی بودم که هر چقدر آزارش می‌دادند، باز هم کارش را رها نمی‌کرد؟ انگار به خاطر اشتباهات آزار دهنده رئیس کله پوک چشم غره می‌‌رفتم، اما هر چه بود دوستش داشتم؟ بالاخره دیگر صفحه‌ای برای خواندن نمانده بود. پنج دقیقه کاملاً بی‌حرکت سر جایم نشستم و دست‌هایم را روی پاهایم گذاشتم. نگاهم متوجه جایی نبود. روی صندلی دسته دار نه چندان راحتی نشسته و به دیوار سفید اتاق هتل خیره شده بودم. انگار خودم را برای آن لحظه سخت آماده می‌کردم. وقتی دیگر چاره‌ای برایم نماند، لپ تایم را به پرینتر قابل حملم وصل کردم و از صفحه هفت پرینت گرفتم و کنار برگه‌های دیگر گذاشتم ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت