رمان روئیده در دامان عشق

عنوانرمان روئیده در دامان عشق
نویسندهلیدا صبوری
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1652
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان روئیده در دامان عشق اثر لیدا صبوری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

آینار امیدی خواهر زاده‌ سالار امیدی دختری از خاندان اصیل چالدران؛ نجیب زاده ای سوارکار و دخترکی دلربا که غرق در رفاه و ثروت زندگی می کرد اما هرگز اجازه نداشت در مورد مرگ پدرو مادرش و زندگی رازآلود گذشته شان چیزی بپرسد دخترکی عاشق پیشه که گرفتار عشقی ترسناک و ممنوعه شد که برای بدست آوردنش دست به خطرناکترین کارها زد و از شدت غم و افسردگی آلوده به مواد مخدر شدو نادانسته آبرو و شرف خاندان امیدی را به زیر سوال برد و ناخواسته باعث مرگ عزیزترین افراد زندگی‌اش شد و در نهایت سرسفره‌ی عقد با مردی نشست که نمی‌دانست آن شخص …

خلاصه رمان روئیده در دامان عشق

جمعه ها را دوست دارم مانند یه جوان سرحال و شادان بنظر می‌رسد… جوانی که عشق و زندگی می‌طلبد! جوانی رعنا که می‌رقصد و عطر تن جان بخشش را مدام به مشامم رسانده و سرمستم می‌کند به روی تخت غلتی زده و پشت دست بروی چشمان پف دارم کشیدم.. نگاهم بروی سقف سپید بالای سرم خیره ماند. تمام دیشب هوش و حواس دست و پاچلفتی‌ام را جمع کرده بودم برای خواندن صدها فرمول ترکیب شیمیایی مسخره!!! تا از امتحان روز شنبه سر بلند بیرون بیایم… مانند هر روز همین که چشم بدنیای فانی باز می‌کردم چهره نورانی و جذابش به روی مردمک چشمانم می‌نشست و تا آخرین

ساعات شب همراهم بود و خیال رفتن نداشت. گاهی اوقات انقدر نقش صورتش را بروی به سقف بالای سرم تجسم می‌ کردم که باورم میشد واقعا عکسی از امیر عباس دلربا روبروی چشمانم وجود دارد و من می بینمش و دیگران از این نعمت الهی محرومند. آهی پر حسرت کشیده و از جا برخاستم و نزدیک پنجره ایستادم… آفتاب نیم روز ملس و دلچسب بروی پنجره تابیده بود و انوار طلایی رنگش چشمانم را نوازش می‌داد… پلک‌هایم را چند بار باز و بسته کردم و نگاهم بروی ساعت دیوار ثابت ماند… یازده صبح بود و من هنوز خوابیده بودم‌ از جا برخاسته و حوله را برداشتم و سمت حمام راهی شدم.

امروز خاله و دایی سعید هم بجز پسران دایی سالار مهمان ما بودند… فوری دوش گرفته و لباس مناسبی پوشیدم اگر در خانه تنها بودیم و فقط خودش در خانه بود؛ اجازه داشتم لباس کوتاه و یا نازک بر تن کنم اما دایی جان هرگز خوشش نمی‌آمد که در حضور پسرانش لباس باز و یا کوتاه بپوشم. درب اتاقم را که باز کردم عطر دلچسب دستپخت زندایی مشامم را پر کرد. دایی جان مانند همیشه بروی صندلی راک کنار شومینه نشسته بود و در حالیکه نگاهش دقیق روزنامه‌ی روبرویش بود متوجه حضورم در اطرافش نبود پیپش را دود می‌کرد و آرام تاب می‌خورد دستانم آرام بروی سرشانه‌اش نشستند …

دیدگاه کاربران درباره رمان روئیده در دامان عشق
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها