رمان شبهای تهران

عنوانرمان شبهای تهران
نویسندهغزاله علیزاده
ژانرعاشقانه، اجتماعی، درام، تاریخی
تعداد صفحه394
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان شبهای تهران اثر غزاله علیزاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

شبهای تهران داستان دختری زیبا و فریبنده به نام آسیه است؛ که با وجود زندگی در یک خانواده مرفه و اصیل، از مشکلات روحی رنج می برد، به طوری که به یک شخص درون گرا و مردم گریز تبدیل شده است. آسیه در یک مهمانی با پسر جوانی به نام بهزاد آشنا می شود، که به تازگی از فرانسه به ایران برگشته است. ضلع دیگر داستان دختری است به نام نسترن، که عشق بهزاد را در قلبش می‌پرورد و برخلاف آسیه، شخصیتی کاملا معمولی دارد …

خلاصه رمان شبهای تهران

نسترن از همیشه زودتر بیدار شد و مدتی کنار پنجره نشست و چانه را به دست تکیه داد از بوی تند شکوفه های نارنج سرگیجه ای خفیف داشت و حالت آسوده و خوش را تشویش مبهمی کرده بود از رفتارش با بهزاد شرمنده بود و خود را دختری عامی و ساده لوح تصور می‌کرد تصمیم گرفت برای کتابخوانی برنامه ای بگذارد و زندگی را مثل گذشته سهل نگیرد. کنار آینه رفت و به تصویر خود نگاه کرد موهای روشن پرپشت، به دید او بدرنگ و زیر می‌نمود. چشم‌های بدون عمق پوست لطیف و جوانش را شبیه چینی میدید دوگونه را میان مشت‌ها فشرد و بالا کشید. با چشمان مورب صورت مضحکی

داشت از آینه دور شد و روی تخت دراز کشید و صدای موسیقی از دور شنیده میشد با وزش نسیم گرم بهاری نیروی سرشار زیستن درتن جوان او دیوانه وار می‌گشت به هر نفس می‌خواست تمام دنیا را با لذت های تاریک عشق‌های سودایی شوق وصل و زخم هجر در عمق خود فرو بکشد. مادر در را گشود و نزدیک بسترش آمد با چهره ای از خشم برای او گفت که ساعتی پیش فرزین همراه بهزاد برگشته است و سرهنگ عزم کتک زدن او را داشت. خانم پیر چه گفت؟ او هم پریشان بود امان از این جوان‌ها باید خبر می‌دادند. نسترن بلند شد و سر و تن شست لباس عوض کرد و از پله ها پایین رفت.

به جای صبحانه فنجانی قهوه نوشید. گویی که در یک روز ده سالی عمر کرده بود. آهسته و موقر وارد باغ شد به دور و بر نگاه کرد بهزاد و پیرزن را بر نیمکت دیروزی دید سرخ شد و صورت را پشت موها پنهان کرد به سمت چپ پیچید و زیر هواکش مطبخ بالا و پایین رفت تا کمی آرام گرفت برگشت و در طول راه بی اعتنا پیش رفت کسی به او سلام کرد سر بر داشت و بهزاد را دید صورتی پریده رنگ و خسته داشت چشم‌ هایی خوابناک مؤدب و شمرده گفت: به خاطر دیروز می‌خواستم عذر بخواهم. دختر پلک ها را آهسته پایین آورد. -تقصیر من بود که لجاجت کردم. جوان سری خم کرد …

دانلود رمان شبهای تهران
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان شبهای تهران
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها