رمان شاه بیت

عنوانرمان شاه بیت
نویسندهعادله حسینی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه947
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان شاه بیت اثر عادله حسینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

شاه بیت داستان غزلی است که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکند خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایت! غزل روانشناسی خوانده ولی مدت هاست در زندگی با همسرش به مشکل خورده، مشکلی که قابل حله است غزل هم سعی میکند این موضوع را بدون فهمیدن خانوادش رفع کند و زندگی مشترکش آسیب نبیند ولی همه ی این تلاش ها یکطرفست از طرف دیگر غزل چندین بار همسایه ی روبروی خانه شان را میبیند که درحال آزار همسرش میباشد و دراین مورد براش سوتفاهمی میاید که ….

خلاصه رمان شاه بیت

مرد جلو می آید زن وحشت زده و ملتمس دست هایش را مقابل بدنش تندتند تکان میدهد. با این کار به نوعی برای جلوتر نیامدن مرد التماس میکند. خون از گوشه ی لب های مرد میچکد و لبخندش دندان هایی را به نمایش میگذارد که خون شوهر زن روی آنها جا مانده است.

پشت پای زن که به دستگیره ی در زیرزمین گیر میکند و از پشت میافتد، نگاهم را از صفحه ی تلویزیون بر می دارم صدای زوزه باد بهاری و فشاری که به در و پنجره ها می آورد مثل یک موزیک ترسناک و متناسب با فضای فیلم عمل میکند. تکان های شدید پرده ی حریر کرم رنگ هم مزید بر علت شده است.

در فضای تاریک اتاق هم میتوانم تشخیص بدهم که ناخن های ماهور اسیر دندان هایش شده است. آن قدر محو تماشا است که متوجه نمی شود خودم را به سمتش میکشم بیرون کشیدن زبان زن توسط زامبی ،مقابلش همزمان میشود با بشگن پر صدایی که پشت سر ماهور میزنم ماهور از جا می پرد آفرین جیغ بنفشی میزند و صدای خنده ی از ته دل من، وصله ی ناجور دیگری برای این فضا میشود. دست ماهور با وحشت روی قلبش مینشیند و یک خیلی” بیشعوری” غلیظ و پرحرص قسمتم میشود آفرین هم به اندازه ی او شاکی است. شاید چون به همان اندازه ترسیده است. آب دهانش را به شکل واضحی قورت میدهد و اعتراضش را با ترکیبی از بیزاری نشان می دهد.

بدبخت اون مریضی که برای درمان مشکل روحیش پیش تو می آد. آخه تو خودت بیمار روحی روانی ای… که اعتراض هایشان هم باعث نمی شود رضایتم را از دست بدهم. طوری که انگار حس آب از آب تکان نخورده پاهایم را دراز و دست هایم را ستون بدنم میکنم. تفریح کنان نگاهم را به صفحه ی تلویزیون میدهم زامبی آخرین تکه ی زبان زن را میخورد و به سمت گردنش میرود چشمان زن از حدقه درآمده به سقف چوبی کلبه دوخته شده است. با آرامش چشم از این صحنه میگیرم و رو به دو نفری که شاکی خیره ام هستند، می گویم: بقیه ی فیلم رو دارید از دست میدید بچه ها!

لعنت بر جد و آباد اونی که دفعه ی بعد پیشنهاد توی بی وجدان رو برای دیدن فیلم ترسناک قبول کنه! ظاهراً امشب قرار است آفرین جملات ماهور را تکمیل کند. اونم وقتی که چراغها رو خاموش میکنه و باد داره در و دیوار رو می آره پایین. چینی به بینی میاندازم و جوابی به اعتراض و البته دلخوری شان نمیدهم.

چند دقیقه ی بعدی فیلم در سکوت سه نفره مان می گذرد زامبی به سراغ نفر بعدی و تنها فرد باقی مانده ی اکیپ پنج نفره شان میرود به سراغ پسری که زیر ماشین مخفی شده و در حالی که تا سر حد مرگ ترسیده است آمدن زامبی به سمتش را نگاه میکـند قدم های زامبی دقیقاً کنار ماشین متوقف می شود پسر با وحشت دهانش را با دست میپوشاند و همزمان باد شلاقوار به شیشه ی در بالکن میکوبد.

ماهور متأثر از اتفاقات داستان به سمت در بالکن سر می چرخاند و نگران لب میزند: الانه که شیشه ها بریزه جوابی نمی دهم به نظر من هم شدت باد غیر عادی است؛ البته نه آن قدر که بتواند حریف شیشه های قدیمی این خانه بشود.
نگاهم را به تلویزیون میدهم و زمزمه میکنم چیزی نمیشه این جمله را برای راحت شدن ،خیالش با اطمینان میگویم؛ آن هم در حالی که چند دقیقه ی قبل روانش را ناراحت کرده و از کرده ام راضی بودم.

زامبی خم میشود تنها کاراکتر زنده مانده از آن اکیپ فریاد میزند و باد با شدت در بالکن را باز میکند. این بار ماهور جیغ میزند و من از جا میپرم به سمت در بالکن قدم تند میکنم. پرده ای که در میان دست و پایم میپیچید و طوفانی که نمی گذارد چشمانم خوب ببینند، کار را سخت میکند.

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان شاه بیت
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها