دانلود رایگان رمان شکیبا باش اثر گیسوی پاییز (نشمیل قربانی)
دانلود رمان شکیبا باش اثر گیسوی پاییز (نشمیل قربانی) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
شکیبا و پسرعمهی خود مهرشاد بهم علاقه دارند، مهرشاد با ترس از عکس العمل بزرگترها اما با کمک برادر شکیبا بالاخره به خواستگاری او می آید و رسما نامزد هم میشوند. و دو خانواده قرار میگذرانند باهم به ییلاق عمهی شکیبا بروند و در آنجا مراسم بله برون را برگزار کنند، اما زمین با لرزش زمین به یکباره همه چیز بهم ریخت …
خلاصه رمان شکیبا باش
تو حال خودم بودم که نور چراغ یه ماشین و بعد هم صداي ترمزش منو از اون حال بیرون آورد.. صداي خشایار که اسمم رو صدا میکرد باعث شد سریع بلند شم… رفتم سمت ماشین … با دیدن خشایار… و خاله و خاطره که داشتن از ماشین پیاده میشدن دوباره اشکم جاري شد… رفتم به سمتشون… خاله با دیدنم دستهاش رو از هم باز کرد و من همراه با گریه پناه بردم به آغوشش… صدای گريهی خاله و خاطره هم آوا شد با صدای گريهی من… مات مبهوت به خاله و خاطره نگاه میکردم که بالا سر جنازه ها نشسته بودن و گریه می کردن… کنار هر جنازه ای چند دقیقه ای میموندن و زیر لب چيزی
میگفتن.. انگار داشتن باهاشون خداحافظی میکردن… شاید هم فاتحه میخوندن… نمیدونم… خشایار نشسته بود کنار شاهد… آروم آروم گریه میکرد… صدای گریه و فریادهایی که تا چند دقیقه قبل تو فضا پر بود خاموش شده بود… انگار دیگه مرثیه سرایی برای عزیزانی که رفته بودن تموم شده بود… یا شاید تاریکی هوا و خستگی اونایی که زنده بودن باعث شده بود تا همه برن تو یه خلسه… خلسهای که نتیجش سکوت بود… همهی اونایی که زنده بودن… روز سخت و آزار دهندهای رو پشت سر گذاشته بودن… همه نیاز داشتن به استراحت… به یه آرامش.. نه از سر آسودگی بلکه آرامشی که
بتونن فکر کنن… فکر کنن که حالا باید چیکار کنن… قبل از رسیدن خاله اینا علی با سعید رفتن تا علی بتونه از خونواده پدریش خبر بگیره… از خونواده آقای بهرامی کسی نمونده بود… علی تنهای تنها شده بود… بی کس… بی یاور… وقتی برگشت از زور غم و غصه اومد تو بغلم و گریه کرد. منو بهار به نوبت رادین رو نگه میداشتیم.. بچه هم گرسنه بود و هم بی تاب مادرش… هربار که با اصوات گنگش میگفت ماما… من و بهار اشک میریختیم… چجوری باید به بچهای که هنوز دوماه مونده بود تا یک سالگیش میگفتیم که دیگه مادر نداره… به زور تونسته بودیم با یه مقدار غذا که بچه های امداد …
خیلی قشنگ بود
رمان زیبایی بود
رمان خوبی بود
خیلی خوب و عالی . تمام نوشته هاشون توصیه می شود.