رمان تلبیس
عنوان | رمان تلبیس |
نویسنده | شادی جمالیان |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1334 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان تلبیس اثر شادی جمالیان به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نهال و کیهان ازدواجی سنتی دارند. کیهان از نهال زنی خانهدار میسازد و نهال عشق به کیهان را معنای زندگیاش میداند، اما به تدریج، نهال با واقعیتهایی تلخ روبهرو میشود؛ معادلاتی بیپاسخ و پرسشهایی بیجرئت! خیانت، پیوندشان را از هم میگسلد. و تنها یک پرسش باقی میماند: خائن اصلی کیست؟ (تلبیس یعنی پنهانسازی حقیقت، فریب و وانمود کردن آنچه نیست.) …
خلاصه رمان تلبیس
در تمام مدتی که کیهان رانندگی میکند سکوت کردهام، دلم میخواهد بپرسم برایت کافی نیستم؟ از اینکه دستم را بگیری بدت میآید؟ از من خوشت نمیآید؟ دلت میخواهد با زن دیگری باشی؟ نفسم را بیرون میدهم، وقتش نیست حرف بزنیم. الان باید برویم تا اعظم زندگی را به کام بابا تلخ نکند. وقتی به خانه بابا میرسیم با بدبختی جای پارک پیدا میکنیم و کیهان بابت اینکه خانه بابا پارکینگ ندارد غر میزند. میشنوم و دم نمیزنم. بالاخره ماشین را جایی میگذارد و بعد از اینکه شمارهاش را مینویسد و زیر شیشه قرار میدهد به سمت خانه بابا میرویم. کیهان زنگ میزند وقتی با دسته گل و ساک کادو منتظر ایستاده بابا در را باز کند در دلم قربان صدقهاش میروم. به خودم
میبالم که کنار او زندگی میکنم مرد همه چیز تمام من. هانیه در را باز میکند و با هم وارد میشویم. مثل همیشه اعظم به زور چند قطره اشک میریزد مثلا غافلگیر شده است و میگوید راضی به زحمت ما نیست. هانیه دیگر کارهایش را از بر کرده است؛ حینی که اعظم برای ما نمایش یک مادر نمونه را باز میکند پشت سر او میایستد و ادایش را در میآورد. طوری که کیهان را به خنده میاندازد، وقتی نمایش مسخره اعظم تمام میشود کیهان ساکی را مقابلم میگیرد. واقعا جا میخورم، فکرش را نمیکردم برای من هم خرید کرده باشد. بازش میکنم و با دیدن بافت زیبایی که چند وقتی میشود چشمم را گرفته ذوق میکنم. دستم را دور شانهاش حلقه میکنم و نمیگذارم جلوی بقیه مرا پس بزند،
او هم خجالت زده بابا را نشان میدهد. دستش به آرامی روی بازورم مینشیند و فشار وارد میکند. -زشته نهال جان. کمی عقب میکشم، اعظم چشم غرهای میرود و هانیه میگوید: دوست پسرش نیست که قیافه گرفتین شوهرشه. دلم میخواهد وقتی میگوید شوهر پوزخندی بزنم. بابا با گفتن یه چایی بیارین تکلیف اعظم و هانیه را روشن میکند. همراه کیهان روی مبلها جا خوش میکنیم و بابا با کیهان وارد بحثهای مردانه میشود. از بدی آب و هوا به شلوغی یا خلوتی بازار و کساد بودن وضعیت میرسند. اعظم و هانیه چای میآورند و اعظم هم خودش را وارد حرفهای آنها میکند. واقعا حوصلهام سر میرود، کیهان با خانوادهام که همراه میشود دیگر او را نمیشناسم. انگار نه انگار …
- انتشار : 15/01/1404
- به روز رسانی : 27/04/1404
خوب بود