دانلود رایگان رمان یار و یاور اثر آسمان۶۵
دانلود رمان یاور و یاور اثر آسمان۶۵ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
فادیا، در کنار برادرش فولاد، و خواهر سرکشش فریال زندگی میکند، هرکدام درگیر ماجراها و گرفتاری هایی هستند که در روند داستان آشکار میشود، خانه ای که فادیا و فولاد با مشارکت هم خریده اند با اصرار فولاد به نام فادیا میشود و …
خلاصه رمان یار و یاور
از اتاق اومدم بیرون و درو بهم کوبیدم و رفتم توی اتاقم. لباس و عوض کردم و اومدم بیرون… دیدم فولاد با به ساک توی دستش کنار در ایستاده… رفتم سمتش. -کجا به این زودی؟ -زودتر برم بهتره.. یکم خریدم دارم. مستاصل نگاهش کردم -حداقل یکم دیگه میموندی… میخواستم غذای مورد علاقه اتو برات درست کنم. -باشه دفعه دیگه یه مرخصی چند روزه میگیرم میام. -باشه… به سلامت بری و برگردی… مراقب خودت باش… خوب غذا بخور. -تو هم همین طور… حواست به خودت باشه. از تو ساکش یه بسته در آورد گرفت سمتم. -این چیه؟ -دیدمش خیلی ازش خوشم اومد. میدونم
تو هم دوست داری. سریع بازش کردم با دیدن یه لباس محلی با شوق نگاهش کردم. -خیلی خوشگله فولاد! حتماً کلی هم بابتش پول دادی! خندید: میدونستم بعد دیدنش این قیافه با نمکتو میبینم. خندیدم و رفتم تو بغلش: ممنون داداشی. بلندم کرد تو بغلش و تند تند سرم و بوسید و گذاشتم روی زمین و ازم جدا شد. -دیگه باید برم… سعی کن به خاطر فریال تو دردسر نیفتی… اتفاقی افتاد حتماً باهام تماس بگیر. -نمیخوای با فریال خداحافظی کنی؟ بدون اینکه جواب بده روشو برگردوند و رفت سمت در لباس و گذاشتم روی میز و دنبالش راه افتادم -فولاد. -بحثو ادامه نده فاديا. -باشه. با
صدای سر و صدا از بیرون خونه ادامه دادم: چه خبره؟ دعوا شده؟ در رو باز کردیم از خونه اومدیم بیرون… دیدیم دو تا مرد با هم دست به یقه شدن و چند نفرم دورشون جمع شدن … با صدای باز شدن در خونه بغلی سرمو چرخوندم طرفش یه پسر با پیراهن یقه شیخی که به تنش اندازه هم نبود و یه تسبیح هم تو دستش بود از خونه اومد بیرون… ابرویی بالا انداختم و نگاه خیره ای به سر تا پاش انداختم.. اولین چیزی که نظرمو جلب کرد موهایی وزوزی روی صورتش بود … بعد هم چشم های مشکیش… با دقت بیشتری زوم چشم هاش شدم… انگار قبلاً یه جا دیده بودمش؛ ولی یادم نمیومد کجا …