رمان یک سیب و دو آدم
عنوان | رمان یک سیب و دو آدم |
نویسنده | مهدیه سیف الهی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 734 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان یک سیب و دو آدم اثر مهدیه سیف الهی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان روایتگر زندگی دختری ساده به نام ” آلما ” است که نه شیطنتهایش همه را کلافه کرده و نه زندگی رویایی دارد؛ او دختری مهربان و ساده در یکی از کوچه پس کوچه های وسط شهر شیراز در یک خانهی ساده، کنار خانواده های رنجدیده و پدری که در چنگال اعتیاد اسیر است، زندگی میکند! آلما، همان سیب ممنوعه ای است که وسوسهی چیده شدن را به دلِ آدمی میاندازد که اگر چیده شود، آدمی (همانند حضرت آدم) محکوم به حبس ابد در زمین است، یک سیب و دو آدم …؟!
خلاصه رمان یک سیب و دو آدم
رفتیم وارد خانه شدیم و یک راست به آشپزخانه رفتیم محمولهی شکلاتها و شیرینی مخصوص خانگی را غارت کردیم و با خنده های دنیا از رفتار من بیرون زدیم روی تخت ها را مرتب کردیم و همه را به دور هم چیدیم سماور ذغالی بی بی را گوشهی تخت گذاشتیم و بعد از آماده و روشن کردنش چایی را آماده کردیم و تنقلات را هم چیدیم مقداری باغچه را هم آبیاشی کردم و لامپهای حیاط را روشن. دنیا دستانش را به هم زد و گفت: وای چقدر عالی شده آلما. با شوق نگاهی انداختم و گفتم: خیلی عالی شده. -بیا یه عکس بگیریم. گوشی اش را بیرون آورد که کنارش جای گرفتم و چندین عکس زیبا گرفتیم. -اینا رو! به سرعت به سمت دایان برگشتم.
دایان و هاکان طلبکار نگاهی به ما انداختند که دنیا اخم کرد و گفت: یه وقت کمک نکنید حالا که این تختهای سنگین رو جابه جا کردیم اومدین؟! دایان خندید و پاسخ داد: تو که کاری بودی درست نمیگم؟ و به سمت هاکان برگشت که تایید کرد. -درسته! از پله ها پایین آمدند و مقابل ما ایستادند. دایان دستی به کمر زد و با عصبانیت ساختگی گفت: با ماهم عکس بگیرین خب خندهی بی صدایی کردم که هر دو به سمتم برگشتند. خنده ام را خوردم و روسری ام را مرتب کردم. دنیا جلوتر از ما قرار گرفت و گفت: اینجا رو نگاه کنید. به سمت گوشی برگشتیم دایان و هاکان کنار هم و من مابینشان قرار گرفتم. بعد از گرفتن چند عکس دایان با نگاهی
مهربان و گرم و کلامی کشنده با چاپلوسی تمام، از خوش عکس بودنم تشکر کرد و گونه های بینوای مرا به آتش کشاند سپس با خنده روی تخت قرار گرفت و نگاهش را از چشمان خجالت زده ام دریغ کرد اما هاکان بی هیچ حرف اضافه ای کنار حوض نشست و دستش را درون آب به رقص در آورد بعد از نگاه کردن عکسها گوشی دنیا را روی تخت گذاشتم. با جیغ ناگهانی دنیا به سرعت به سمتش برگشتم هاکان دستش را از آب پر کرد و به سمت دنیا پاشید که دنیا جیغی کشید و عقب رفت. -هاکان خیلی بدی خیسم نکن بدم میاد. -چون بدت میاد میریزم. من و دایان نگاهی به هم انداختیم و زدیم زیر خنده با خیس شدن صورتم مات و متحیر …
- انتشار : 31/04/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403