کتاب ربکا
کتاب ربکا کتاب ربکا

کتاب ربکا

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب ربکا
نویسنده
دافنه دوموریه
ژانر
گوتیک، تعلیقی روانشناختی، کلاسیک مدرن
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
261 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب ربکا' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب ربکا نوشته نویسنده دافنه دوموریه pdf بدون سانسور

عنوان اثر: ربکا

پدید آورنده: دافنه دوموریه

ژانر: رمان گوتیک، تعلیقی روانشناختی، کلاسیک مدرن

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار در دانلود رمان : مرداد 1404

شمارگان صفحات : 261

معرفی کتاب ربکا

کتاب توسط زن جوانی روایت می‌شود که تا پایان داستان نام او را نمی‌فهمیم و صرفاً به نام خانم دووینتر شناخته می‌شود. داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد. پس از مدتی زندگی پرده از یک راز برداشته می‌شود، زن جذاب و متوفی مرد جوان، زنی فاسد و هوس باز بوده و شبی که او منتظر معشوق اش بوده، ناگهان با شوهرش روبرو می‌شود و پس از دادن خبر دروغین بارداری اش به دست او کشته می‌شود و…افشای راز همسر جذاب و زیبایش نشانی از حقایق و نیمه پنهان وجود آدمها است که با ظاهری آراسته و با شکوه پوشانده شده‌است. در حالی که در داخل این ظاهر براق و خیره کننده، آدمها در حال زجر کشیدن و زجر دادن یکدیگر هستند و هیچ‌یک از این حقایق به چشم افراد ساده دل و ظاهر بین نمی‌آید. از ویژگی محسوس این کتاب سیر خطی داستان است. ربکا خواننده‌ی خود را وارد ذهن شخصیت‌ها و فضاهای داستان می‌کند و تنها با گذر زمان خواننده را متوجه‌ی این موضوع می‌کند که واقعا چه کسی رذل و چه کسی معصوم است.

خلاصه کتاب ربکا

گذشته شب در رویا میدیدم که به " ماندرلی بر میگردم و مقابل نرده مشرف به خیابان بزرگ سراپا ایستاده ام ، ولی مثل این بود که ورود برای من ممنوع بود، زیرا نرده با قفل بسته شده بود، دربان را صدا کردم کسی بمن جواب نداد ، وقتی از فاصله میله های زنگ زده نگاه میکردم اطاق دربان هم خالی و ساکت بود .

هیچ دودی از لوله بخاری برنمیخاست و پنجرههای کوچک هم نشان میداد که خانه متروک مانده است و ناگهان احساس نمودم قدرت فوق العاده ای یمن داده شد و چون شبحی گذرا در عالم رویا از فاصله میلمها عبور کردم خیابان وسیع در برابرم گشوده شد و همان انحنای معمولی در نظرم ظاهر گردید ، اما هرچه بیشتر میرفتم تغییرات آن روشن تر میشد ، تنگی جا و ظاهر نا مساعد آن می نمایاند که همان خیابان پر درخت همیشگی نیست . ابتدا غرق در حیرت شدم ، ولی سرم را فرود آوردم تا از فاصله یکی از شاخهها بگذرم و دانستم چه واقع شده است؟

بر اثر آغاز فصل پائیز طبیعت درختان را از برگهای سبز برهنه ساخته بود، تاریکی سختی همه جا را فرا میگرفت و در بعضی جاها درختان در که از برگهای سبز عاری و برهنه بود شاخههای آن بهم نزدیک شده و در حال عبور چون طاقنمای کلیسا بالای سرم را فرا گرفته بود ، غیر از آن درختان دیگری هم بودند ، درختانی که بخاطر نمیآوردم آنها را دیده باشم ، درختان تناور بلوطی که پوستهای آن خشک و ترک خورد و تمام صحرا پر از بیشههای پر درختی بود که هیچکدام را تا امروز ندیده بودم و خیابان درختی هم کوئی پوشیده از نوار سبزی بود که علفهای هرزه سر تا سر آنرا پوشانده، وریشههای درخت سراز زمین در آورده و بشکل لانههای حیوانات وحشی پوشیده از علفهای بیابانی بود . در بین این جنگل خار زار که سابق آباد و سبز بود اینجا و آنجا گیاهان زیبا کاشته شده بود که گلهای آبی آن خیلی شهرت داشت هیچ دستی اکنون نبود آنها را مرتب کند و خود بخود بصورت گیاهان وحشی درآمده بودند و بوته های بدون گل سیاه و زشت به بلندی حیرت انگیزی رسیده بود .

جاده های بیچاره ای که محل عبور و مرور ما بود در هم ریخته ولحظه به لحظه از نظر ناپدید میگردید ولی ناگهان پشت درخت دیگری که خمیده شده بود ظاهر میشد و یا اینکه مشتی از گل و لای باران زمستان آنها را مدفون ساخته بود ، من این جاده پاین درازی را نمیشناختم ، کیلومترها راه را می پیمود تا درختان این ناحیه که بگودالی فرو میرفتند یک نوع خزه های وحشی ، و اثری از ساختمان و خانه دیده نمیشد .

ولی ناگهان چیزی در نظرم ظاهر گردید کنارهای آن پوشیده از علف های هرزه و هنگامیکه بالاخره خود را بآنجا رساندم با قلبی فشرده در مقابلش ایستادم و قطراتی سوزان از شبنم کنار برگها میدیدم . اینجا همان ماندرلی خودمان ، ماندرلی اسرارآمیز ، مانند همیشه ساکت با آن سنگهای خاکستری رنگ لیز که در برابر روشنائی رویا آمیز جلوه میکرد. و همچنین پنجرههای کوچک با شیشهها و چمنهای سبز تراس را نور افشانی میکرد، هوای پائیز هنوز نمای زیبای این معماری را بهم نزده و نه وضعش که چون جواهری در کف دست بود تغییری نیافته بود . نمای تراس بسوی چمن ها پائین میآمد و چمنها هم تا حدود دریا پیشرفته بود، در حالیکه روگرداندم آنرا دیدم ، برگهای نقره ای نام در زیر روشنائی ،ماه نمایان بود. هیچ موجی این صحنه گسترده آب رویائی را و میآمد این آسمان رنگ تکان نمیداد، هیچ ابری که برا پریده را تاریک نمیساخت . دو مرتبه بطرف منزل روگرداندم، گرچه بنظر میرسید بدون حرکت و جنبش است و ما آنرا ترک کرده ایم مشاهده نمودم که باغ پر از گل شرایط یک جنگل واقعی را پیروی کرده بود درختان اوکالیپتوس به بلندی چندین متر میرسید و داخل یکنوع بیشه زاری شده بود که نظیر آن برای من نامی نداشت، یک گل لاله با درخت تنومند زبان گنجشک بهم پیوسته و مثل اینکه برای بهم پیوستن آن گلهای عشقه زبر و درخشان بطور دائم آنها را بهم می پیوست.

عشق ها در این باغ جایگاه مناسبی داشتند ، شاخههای بلندش اطراف چمنها را گرفته و تاحدود دیوار تا بلندی منزل بالا رفته بود . از خیابان درختی بیرون آمده و به تراس که پر از علفهای هرزه بود خود را رساندم، در حال رویا جلو میرفتم و هیچ چیز جلو مرا نمیگرفت ، ساکت پای منزل ایستادم میتوانستم قسم یاد کنم که آنجا یک منزل خالی نباید باشد بلکه جسم زنده ای بود و مانند سابق نفس میکشید . پنجره ها روشن و پرده ها بر اثر نسیم ملایم شب موج میزد و در آنجا در کتابخانه در حالیکه درش بسته بود فکر میکردم اکنون دستمالم بایستی روی میز بلند در کنار گلدانی پر از گل مانده باشد . چیزهای متعلق بما در آنجا باید باشد، روزنامه تایم مچاله شده، جا سیگاری با ته سیگارها و مخصوصا بالشها با اثر جای بدن ما خاکستر آتش بخاری و جاسیر سنگ با وفای ما بایستی روی زمین خزیده باشد و دمش را بر اثر صدای بای ما یکان خواهد داد. یک ابر تاییدا ناگهان از مقابل ماه گذشت، مانند دستی روی چهره انسانی لحظه ای در مقابل ایستاد ، اما بلافاصله این شبح ناپدید گردید و روشنائی....

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ