کتاب سور بز
کتاب سور بز کتاب سور بز

کتاب سور بز

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب سور بز
نویسنده
ماریو بارگاس یوسا
ژانر
سیاسی-تاریخی (ترکیب واقعیت و تخیل)
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوگ
تعداد صفحه
586 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب سور بز' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب سور بز نوشته نویسنده ماریو بارگاس یوسا pdf بدون سانسور

عنوان اثر: سور بز

پدید آورنده: ماریو بارگاس یوسا

زبان نگارش: فارسی

ژانر: رمان سیاسی-تاریخی (ترکیب واقعیت و تخیل)

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 586

معرفی کتاب سور بز

رمان سوربز نوشته ماریو بارگاس یوسا‌ تصویر تکان دهنده یک دیکتاتور است. ماریو بارگاس یوسا با نوشتن رمان خشم‌آلود و مسحور کننده «سور بز»، اثرى از خود به جا گذاشته که در پانتئون کوچک رمان‌هاى کلاسیک آمریکاى لاتین، در کنار «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز و «من برتر» اگوستو روآ باستوس قرار مى‌گیرد؛ آثارى که خطرات و مزایاى جنبى اقتدار گرایى و عواقب مرگبارى که دیکتاتور‌ها مى‌توانند بر زندگى مردم عادى داشته باشند، مورد کند و کاو قرار مى‌دهند.

خلاصه کتاب سور بز

تروخیللو ناتوان از احساس مصیبت بیدار شد. بی حرکت در تاریکی شب پلک میزد، گرفتار در دام رتیل و چیزی نمانده بود که جانور پشمالویی با چشمان ،متعدد قورتش بدهد. سرانجام توانست دست را سوی پا تختی که روی آن هفت تیر و مسلسل آماده شلیک را گذاشته بود، دراز کند. اما به جای برداشتن سلاح، ساعت شماطه دار را به دست گرفت: ده دقیقه به چهار نفسی تازه کرد. اکنون کاملاً بیدار شده بود باز هم کابوسهای وحشتناک؟ هنوز چند دقیقه وقت داشت و به عنوان مقرراتی متعصب پیش از ساعت چهار از بستر بیرون نمی آمد. همیشه سر ساعت. فکر کرد هر چه دارم مدیون مقررات هستم و این مقررات را که درس زندگی بود از نیروی دریایی داشت چشمهایش را بست. امتحان ورودی برای پلیس دومینیکن در سان پدرو ماکوریس که یانکی ها در سومین سال اشغال کشور قصد راه اندازی داشتند بسیار دشوار بود. در حین کارآموزی نیمی از داوطلبان کنار رفتند. او از هر تمرینی که در آن تحرک، قاطعیت، تن به خطر دادن یا مقاومت مطرح میشد حتا در خشن ترین تمرینات برای آزمودن و اثبات قدرت اراده و اطاعت در برابر مقام برتر بهره می برد.

خود را با تمام تجهیزات، درون باتلاق پرت میکرد یا در جنگل با سر کشیدن شاش و خوردن ساقه گیاهان علوفه و ملخ به زندگی ادامه میداد. استوار گیتلمان بهترین نمره را به او داده بود: «تروخیللو، تو موفق خواهی شد. بله، به شکرانه این مقررات دشوار مرموز و نفرت انگیزی که در نیروی دریایی آموخته بود، موفق شد تروخیللو با قدردانی به استوار سیمون گیتلمان فکر می کرد. یک گرینگو وظیفه شناس، بدون در نظر گرفتن منافع شخصی، در این دیار دندان گردها، خون آشام ها و دیوانگان حضور پیدا کرده است. ایالات متحد امریکا طی سی و یک سال گذشته غیر از تروخیللو دوست صادقی داشته است؟ کدام دولت بیش از همه از آنها در سازمان ملل دفاع کرد؟ چه کسی برای اولین بار به آلمان و ژاپن اعلام جنگ کرد؟

چه کسی به نمایندگان سناتورها ،فرمانداران شهر داران وکلا و روزنامه نگاران امریکایی بیشتر رشوه میداد حاصل آن محاصره اقتصادی سازمان کشورهای امریکایی ، برای خشنودی رومولو بتانکور سیاه ،زنگی تا بتوانند به نفت ونزوئلا دسترسی پیدا کنند. اگر جانی آییس کار را درست انجام می داد، بمب کله رومولو را کنده بود و از محاصره اقتصادی خبری نبود و گرینگوهای احمق هم دیگر با استقلال ملی دموکراسی و حقوق بشر اعصاب خراب نمی کردند. اما آیا پی نبرد که در سرزمین دویست میلیون ،احمق، دوستی مثل سیمون گیتلمان دارد؟ و آمادگی دارد تا از فونیکس، آریزونا، محلی که پس از ترک خدمت نیروی دریایی، دادوستد خود را پی میگرفت، شخصاً برای دفاع از جمهوری دومینیکن تحرکات رزمی را هدایت کند.

و آن هم بدون درخواست دیناری پول هنوز هم چنین مردانی در نیروی دریایی وجود دارند. بی آن که دستی دراز کنند و درخواستی مطرح سازند! چه درسی برای خون آشامان سنا و مجلس نمایندگان که در طول سالها آنان را می پروراندند، و همواره چک های بیشتر مجوزهای غیر مجاز، معافیت بیشتر، و آزادیهای مالیاتی بیشتر طلب میکردند و حالا که به آنها نیاز دارد، گوش شنوا ندارند. به ساعت نگاه کرد: هنوز چهار دقیقه وقت داشت. این سیمون گیتلمان گرینگوی بزرگ است یک وابسته نیروی دریایی واقعی گیتلمان در آریزونا از دادوستد خود دست کشید آزرده از کاخ سفید و ونزوئلا به خاطر تدارک تهاجم و تحریم اقتصادی سازمان کشورهای آمریکایی علیه تروخیللو با ارسال نامه های مکرر مطبوعات آمریکای شمالی را بمباران کرد و یادآور شد که جمهوری دومینیکن در عصر تروخیللو در ضد کمونیستی بوده و بهترین متحد ایالات متحد در دنیای غرب به این کار اکتفا نکرد، کمیته حمایتی با هزینه خود! راه انداخت نشریاتی تدارک دید سخنرانیهایی برگزار کرد و برای این که نمونه ای ارائه بدهد همراه خانواده به سیوداد تروخیللو آمد و در تفرجگاه ساحلی خانه ای اجاره کرد امروز ظهر سیمون و دوروتی با او در قصر حکومتی غذا خواهند خورد و عضو سابق نیروی دریایی مدال افتخار خوان پابلو دوآرته بالاترین نشان دومینیکن را دریافت خواهد کرد. بله، یک عضو واقعی نیروی دریایی اکنون ساعت چهار است چراغ پاتختی را روشن میکند، دمپایی می پوشد و بدون تحرک صبحگاهی از جا بلند می شود.

استخوانهایش درد می کنند و در عضلات پا و پشت خود دردی حس میکند، درست مثل چندی پیش در خانه ماهاگونی، در آن شب لعنتی و با آن دختر ظریف و تکیده. از شدت کسالت دندان قروچه کرد به سمت صندلی که سینفوروزو لباسهای ورزشی را رویش گذاشته و کفشهای اسپرت را کنارش، رفت، سوءظنی سد راهش شد. با دل تنگی ملحفه ها را برانداز کرد باز هم لکه کوچک بی قواره خاکستری، کتان سفید را از ریخت انداخته بود خشم خاطرات ناخوشایند خانه ماهاگونی را به یاد آورد. گندت بگیرد! گه لعنتی! دشمن نبود که مثل صدها و هزاران نفر که طی سالها در برابرشان ایستادگی میکرد و غالب می شد، می خرید، می ترسانید و میکشتشان نابودش کند. دشمن در درونش می زیست. با گوشت و خون خود.

حال آن را ویران میکرد، چون بیش از همیشه به قدرت و سلامتی نیاز داشت. شاید اندام تکیده دختر بدشگون بود. همه چیز را شسته و اتو کرده و بی عیب و نقص یافت. بند شلوار زیرپوش پیراهن کفش اسپرت لباسها را با دقت به تن میکند. هیچ وقت نیاز به خواب زیاد نداشت از هنگام جوانی در سان کریستوبال یا هنگامی که نگهبان آسیاب شکر در بوکاچیکا بود حتا اگر تا نزدیکی های صبح به باده گساری می پرداخت و هم آغوشی میکرد خواب چهار پنج ساعته برایش کافی بود. این استعداد که بتواند با یک دقیقه استراحت از نظر جسمانی شاداب شود، به عنوان موجودی برتر به او اعتماد می.بخشید. آن ایام هم سپری شده بود. پس از کمتر از چهار ساعت خسته از خواب بیدار میشد، بیشتر مواقع دو یا سه ساعت خوابش میبرد و با کابوسهای وحشتناک از جا می پرید.

شب قبل از فرط بی خوابی در تاریکی دراز کشیده بود و از پنجره تارک برخی درختها و بخشی از آسمان پر ستاره را می دید در شب روشن گاه گاهی صدای جغدهای شب به گوشش میرسید که اشعار خوان د دیوس پزا ، آمادو نرو، روبن داریو ۴ چه باعث شد شعرایی که او را کثافت زنده می نامیدند اشعار داریو را حفظ کند بیست شعر عاشقانه پابلو نرودا سروده های جذاب خوان آنتونیو آلیکس را دکلمه میکردند و همین طور اشعار دنا ماریا شاعره دومینیکایی اخلاق گرا وقتی سوار دوچرخه خانگی شد و رکاب زد، خنده سر داد. بالاخره همسرش موضوع را جدی گرفت و گاه گاهی در زمین اسکیت ویلای رادامس شبهای ادبی راه می انداخت و خانم های سخنران را دعوت میکرد که شعرهای احمقانه سر می دادند.

سناتور هنری شیرینوس که خود را شاعر جا میزد، سعی داشت در این مجالس شبانه شرکت جوید و از خیر سر آنها مخارج خود را پای دولت نوشت. پیرهای خرفتی مثل شیرینوس برای این که خود را پیش ماریا مارتینز شیرین کنند کل صفحات کتاب عبادات اخلاقی یا کلمات نمایشنامه دوستی نادرست او را حفظ کردند و به نقل قول پرداختند و پوزه گشادها هم برایشان دست زدند زن او هم این زن چاق پیر و خرفت بانوی گرامی خواهی نخواهی همسرش بود – سرایندگی و اخلاق گرایی را جدی گرفته بود. چرا نه؟ مگر روزنامه ها و رسانه ها و تلویزیون هم از این حرفها نمی زدند؟ مگر همین ها درسهای اجباری مدارس نبودند؟ مگر همین کتاب عبادات اخلاقی با مقدمۀ خوزه و اسکونسه لس ” مکزیکی نبود که هر دو ماه یکبار تجدید چاپ می شد؟ مگر همین نمایشنامۀ دوستی نادرست بزرگترین موفقیت تئاتر در دوران سی و یک ساله تروخیللو نبود؟ مگر این منتقدین روزنامه نگاران، پروفسورهای دانشگاه، روحانیان و روشنفکران نبودند که زن او را تا عرش اعلا بردند؟ مگر در انستیتو تروخیللو کنفرانسی به او اختصاص ندادند؟

مگر کاردینالها اسقفها کشیشهای خائن این یهودا که ابتدا از جیب او ارتزاق میکردند و حالا مثل یانکی ها شروع کرده اند به هذیان گفتن از حقوق بشر افکار همسرش را تحسین نمی کردند؟ بانوی گرامی شاعره و اخلاق گرا بود. این از لیاقت بانو نبود بلکه مثل هر چیز دیگری که طی سه دهه در این کشور روی داده برخاسته از لیاقت همسرش بود. تروخیللو اگر دست به کار میشد و تخمش را می خاراند آب تبدیل به شراب میشد و نان تکثیر میگشت طی آخرین مرافعه به ماریا خاطر نشان کرد یادت رفته که این مزخرفات را تو نسرودی تو که نمی توانی حتا اسم خودت را هم درست بنویسی اینها را آن گالیسیر خوزه آلمونیای خائن سروده، که من پولش را پرداختم نمیدانی مردم چه میگویند؟ می گویند اسم اشعارت را باید سکه تقلبی گذاشت باز هم خنده ای از صمیم قلب وجودش را لرزاند.

زخم زبان ادامه داشت اشک ماریا سرازیر شد «مرا تحقیر میکنی!» و تهدید کرد که پیش مادر خولیا شکایت می.کند انگار مادر بیچاره با نود و شش سال سن چیزی از درگیریهای خانوادگی میفهمد. او هم مثل برادرش همسرش را وادار میکرد تا مدام برای بانوی والامقام اشک بریزد. برای این که صلح حاکم شود مجبور بود یکبار دیگر به همسرش رشوه دهد. چون آنچه که مردم دومینیکن در خفا میگفتند، صحت داشت: ایــن شـاعـره اخلاق گرا، دندان گرد بود و روحی انباشته از حقارت داشت. حتا ابتدای دوران نامزدی که دختری جوان بود به فکرش رسید تا با کنترات شست و شوی اونیفورم نیروهای پلیس دومینیکن پولی در بیاورد. دوچرخه سواری هم برای رئیس مناسب بود و تنش را گرم میکرد. خود را سرزنده احساس میکرد پانزده دقیقه کافی است پانزده دقیقه دیگر هم پارو زدن پیش از آن که گرفتاری های روزانه آغاز شود.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت