کتاب درد جاودانگی
کتاب درد جاودانگی کتاب درد جاودانگی

کتاب درد جاودانگی

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب درد جاودانگی
نویسنده
میگل داونامونو
ژانر
فلسفه اگزیستانسیالیستی، الهیات، ادبیات تأملی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
445 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب درد جاودانگی' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب درد جاودانگی نوشته نویسنده میگل داونامونو pdf بدون سانسور

عنوان اثر: درد جاودانگی

پدید آورنده: درد جاودانگی

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 445

معرفی کتاب درد جاودانگی

اگر کسی مدعی باشد که برای دلش مینویسد یا نقاشی میکند یا مجسمه میسازد یا آواز میخواند و آنگاه هنرش را به دیگران ارایه کند ،واسم و امضایش را در پای اثرش بگذارد بی شک دروغ می گوید . چرا که دست کم میخواهد ردپایی ازخود بگذارد که پس از مرگش باقی بماند.

خلاصه کتاب درد جاودانگی

آثار فراوان منظوم و منشور اونامونو را میتوان به یک معنا زندگینامه خود نوشت او دانست، ولی زندگینامه نه به معنای روایی و تاریخیش که از قرن نوزدهم شایع شده، بلکه به معنای اصیلی که به نوشته قدیس آوگوستینوس و قدیسه ترسای آویلایی و رمانتیکهای بزرگ اطلاق میکنیم زندگینامه خود نوشت «قالبی است که مسیحیت به ادبیات غرب عرضه کرد و در اصل برای آن ابداع شد که نه روایتگر حادثه ای باشد که بر انسانی در میان انسانهای دیگر میگذرد – که این خود وظیفۀ تاریخ است ـ بلکه تا راوی حدیث درونی انسان باشد؛ و محتوای آن پاسخی بود که فرد به واقعیت وجود خود میداد در مورد متفکران مسیحی این پاسخ روحانی بود و منتهی به تفکر مابعدالطبیعه می شد، زیرا واقعیت وجود را در رابطه بین خدا و انسان می یافتند پاسخ رمانتیکها بستگی به خلق و خوی خاصشان داشت و مالاً خود کاوانه میشد زیرا با طرد خدا از قلمرو تجربه انسانی، به توسط فلسفه خردگرایانه واقعیت وجود انسان بدل به ستیزه عقل و احساس گردیده بود.

دیگری در کار نبود فقط دو انگیزه بیگانه از هم، در درون یگانه انسان خلجان داشت. در هر دو مورد زندگینامه خود نوشت همچنان درد دل گویانه باقی ماند، نه رویتگرانه؛ به عبارت دیگر حدیث نفس بود نه گزارش پیشنهاد اونامونو که میخواست حدیث نفس اش را «مخاطبه با خویش بخوانیم حاکی از شکاف رمانتیک بین عقل و احساسش بود. در واقع گرایشهای رمانتیک او مخصوصاً با مشغله هایی نظیر ستایش بیش از حد دن کیشوت و حرمت فوق العاده ای که در سراسر عمرش برای اوبرمان قائل بود و ترجیح تفکر قدیمی لاتینی به تفکر امروزین و این ادعایش که پیش از او در جهان اسپانیای زبان هرگز فریادی از صمیم دل برنکشیده اند» مسلّم است. اگرچه مناقشه ای که او به راه انداخت ممکن است رمانتیک باشد، ولی مسائلی که مطرح کرد در مجموع رمانتیک نیست. این مسائل ویژه متفکران مسیحی و فیلسوفانی است که دارای گرایش عرفانی – خودکاوی آوگوستینوسی اند، نظیر کیر کگور و پاسکال.

مع الوصف اونامونو را نمیتوان در چهار چوب هیچ مکتب فلسفیی گنجاند زیرا به معنای اخص کلمه فیلسوف نیست بلکه منتقد فلسفه است؛ و به تعبیری دقیقتر نقاد فلاسفه است اونامونو بی شک تحت تأثیر کارلایل که سخت گرامی اش می شمرد فلسفه را تاریخ مردان و اذهان بزرگ می داند از افلاطون گرفته تا کانت شوپنهاور هگل و اسپنسر ولی بیشتر با رشته ای از اندیشه که بین دو اعترافات: اعترافات قدیس آوگوستینوس و روسو کشیده شده است، همدلی دارد.

انگاره اندیشه ای که در نوشته های او میبینیم به «جدول تب نما» بیشتر شباهت دارد تا نظام فکری منسجم و او دامن زدن به آتش این تب و بی آرام کردن دیگران را با آگاهانیدنشان از مخمصه بشری، رسالت مذهبی خود می دانست. و بر وفق رگه رمانتیکی که داشت بیماری یا مناقشه بین عقل و احساس را نیرومندترین انگیزه آگاهی می.شمرد به عقیده او تب نومیدی ذهن آدمی را شعله ور می سازد و بدینسان بر ظلمتی که او را احاطه کرده است روشنی می اندازد، و در انسان «سرسام عقل را پدید می آورد. به این ترتیب هدف او در این کتاب القاء ونه الغاء احساس تراژیک زندگی است. از همین جاست که بیهودگی فلسفه و الهیات را بیشتر از هر نظام دیگر، بتأکید اعلام میکند و نخستین گام که در این معرکه بر می دارد فحوای این گفته پاسکال است «انسانی که گوشت و خون دارد نه انسان فیلسوفان و متألهان». رمانتیسیزم او ایجاب میکند که امکان دانش عینی را انکار کند، و نظامهای علمی را تظاهرات پا در هوای خوشبینی علمی بداند و بگوید که این نظامهای بیهوده وخامت مخمصه بشری را پرده پوشی میکنند و اگر مضر به حال بشر نباشند فایده ای هم در بر ندارند.

به اعتقاد او دانش عینی، وقتی فایده انسانی دارد که زندگینامه ذات بیسابقه انسان باشد تمامت هستی باشد نه تجرید آن زیرا انسان موضوع ساده و سطحی علم نیست متعین است و ماده و معنا و جسم و جانی یکپارچه و عینی است؛ تنها چیزی است که بعد درونی دارد. هنر زندگینامه خود نوشت در این است که به استثنای ،شعر، تنها هنر متأملی است که می تواند اعماق بیان نشدنی انسان زندۀ گوشت و خوندار را بیان کند. آنچه در این اعماق میگذرد باید بیان شود اولین و آخرین تمسک و استناد اونامونو به فلسفه در همین جاست ،فلسفه هر چه باشد بیانگرست و گاه سر و کارش با امثال اسپینوزا استاد ذات و (جوهر میافتد و خواننده را فی المثل به اخلاق سوم، قضایای ۶ و ۷ رهنمون میشود هر چیز مادام که فی نفسه وجود دارد تلاش می ورزد که هستی خود را پایدار نگه دارد؛ و تلاشی که هر چیزی برای ادامه و پاییدن خود به خرج میدهد چیزی جز ذات متحقق اش نیست.» و ذات موجودی به نام انسان همانا تلاش اوست برای همیشه ماندن سقراط گرایی اونامونو یعنی برداشتی که از خودت را بشناس» سقراط دارد، از این قرار است: خودت را بشناس که میخواهی جاودانه باشی.

بدینسان نخستین گره تراژیک مخمصه بشر در خود او ریشه دارد، و دومین جنبه اش چنانکه خواهیم دید در او نیست و به دست او گشوده نمی شود، بلکه مستلزم وجود خداست که عقلاً اثبات ناپذیرست. به بیان دقیقتر مستلزم وجود خدای مسیحیت است. زیرا چنین استدلالی لامحاله در کارست که اگر «هر چیز مادام که فی نفسه وجود دارد تلاش می ورزد که هستی خود را پایدار نگه دارد و تلاش انسان این است که همواره انسان باقی بماند فقط مسیحیت، با اعتقاد قاطع به رستخیز پس از مرگ می تواند این آرزو را برآورد. مهم این است که فقط در چنین مرحله ایست که مسأله وجود خدا و حقیقت مسیحیت برای اونامونو مطرح میشود او به خدای مسیحیت به عنوان آفریدگار و دادار و بخشایشگر نیاز ندارد بلکه نیازمند خدایی است که ضامن جاودانگی بشر باشد. خدایی را میخواهد که در او امید ببندد نه به او ایمان بیاورد. کانون توجه او «انسانی است که گوشت و خون دارد میگوید: «ما به خدا نه برای پی بردن به علت آفرینش بلکه برای حس کردن و حفظ کردن غائیت و معنی بخشیدن به جهان نیازمندیم. ولی از آنجا که اصولاً بی توسل به دلیل و برهان قائل به وجود خداست می توان گفته اش را به این صورت درآورد انسان است که غائیت جهان را در می یابد و می آفریند خدا برای این است که به این معنا ابدیت بخشد.

در این صورت، فلسفه و الهیات بیهوده است این دو نهالهای نازک آرای سایه پروردی هستند که میوه مراد برنمی آورند یعنی ناتوان از اثبات یقین آور وجود خدایی هستند که ضامن بقای جاودانه .بشر باشد ادبیات مقام و موضع بهتری دارد و در کنار انسان گوشت و خوندار باقی میماند و معنا بخشیدن انسان را به جهان نظاره می.کند متفکران قدیم تردید داشتند که انسان خطاکار محدود اندیش توانایی شناخت خدا را داشته باشد ولی اونامونو نمی داند آیا انسانی که از شناخت خدا محروم باشد توانایی شناخت انسان را دارد یا نه اصیلترین پرسشی که سرشت سوگناک زندگی مطرح میکند این است اگر انسان فقط به این جهت توانایی شناخت خدا را ندارد که خدا وجود ندارد آیا این از عجز هولناک بشر نیست؟ معنای این سخن این است که بشر خدا را آفریده است ولی نمی تواند از ثمره این آفرینش والای خود بهره مند شود. بنابراین مشغله مذهبی «انسانی که گوشت و خون دارد ایمان داشتن یا نداشتن به خدا نیست، بلکه این آرزوست که خدا وجود داشته باشد.

طرح قضیه به این صورت هم مؤمنان و هم بیایمانان را می رنجاند. این رنجاندن دوگانه، دقیقاً مقصود و مراد اونامونوست که در سراسر آثار و کردارش به دقت پیگیری شده است. او از رضایت نفس و انبساط خاطر ضد مسیحی ماده گرایان که از دام اعتقاد به بهشت و دوزخ گریخته و به دامان خرافات دنیوی زمخت تری پناه برده اند بیزار است. در پشت پرده خردستیزی او چنین شک تاریکی نهفته است انسان متجدد که به فرمایش عقل از اندیشیدن به خدا منع شده است ممکن است از این حق والای خود که اندیشیدن به خداست، دست بردارد و بدینسان خلاقیت انسانی را خدشه دار سازد اگر خدا چنانکه میگویند «آن است که عظیمتر از او در تصور بشر نمی گنجد در این صورت باید چنان باشد که عظیمتر از او هم به احساس در نیاید.

اگر بشر متجدد محروم از این تجربه باشد، در قیاس با بشر ،قدیم بسی بی جربزه و جوهر است اونامونو معتقد است که بشر امروزه خدا را کمتر حس میکند و میگوید که ادبیات قرن بیستم اسپانیا باید باعث «رستخیز خدا شود این نکته قابل توجه است که این آرزو را در کتاب دن کیشوت و سانچوبیان میکند اونامونو با آنکه داروین را گرامی می داشت از اینکه میدید دو کتابی که پیش از هر کتاب دیگر در میان طبقه کارگر اسپانیا در اوایل قرن بیستم خواننده داشت، یا دست به دست میگشت، یکی فتح نان اثر کروپاتکین و دیگری اصل انواع اثر داروین ،بود، نگران می شد و آن را لقمه گلوگیری برای اندیشۀ آنان می دانست اگر کارگران آثار کروپاتکین را می خواندند برایش قابل قبول یا حتی قابل توصیه بود آنارشی در خلق و خوی اسپانیایی ریشه عمیقی داشت و کروپاتکین که نیمهایش متعصب و نیمۀ دیگرش سفسطه گر بود، هر چه بود شاعر و حتی مبشر خلق به شمار می آمد ولی کارگرانی که آثار داروین را می خواندند به دنبال چه چیزی بودند؟

به دنبال علم؟ بعید بود. صریحاً می توان گفت به دنبال حملات ضد مسیحی ـ نه فقط ضد کاتولیکی – بودند. اونامونو میگوید در سخنرانیهای عمومی یا به قول خودش مواعظ دنیوی اش، هرگاه که در کلام او اشاره ای بود که تلویحاً حقایق متعالی را انکار میکرد با تحسین و ابراز احساسات مواجه میشد اگر کسی ایمان داشته باشد که خدا و روح جاودانه ای در کار نیست یا ایمان نداشته باشد که خدا و روح جاودانه ای در کار هست و این دو با هم متفاوت اند برای من محترم است؛ ولی از کسی که آرزو میکند نه خدا نه روح جاودانه وجود داشته باشد، بیزارم.» به عقیده او این آرزو انسانگرایانه نیست، تنگ نظرانه است. زیرا معتقد است که «ملحدان راستین دیوانه وار شیفته خدا هستند اظهار نظرش در باب آیه ای از مزمور پنجاه و سوم «احمق در دل خود میگوید که خدایی نیست» شایان توجه است؛ «این درست است. زیرا انسان عاقل منصف ممکن است در خلوت عقل خود با خود بگوید خدایی نیست. ولی فقط مرد شریر [ در ترجمه کتاب مقدس احمق در خلوت دل خود میگوید خدایی نیست آری فقط شریران، یعنی کسانی که آرزو نمی کنند خدا وجود داشته باشد.

 

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
صادق هدایت