کتاب قصر
کتاب قصر کتاب قصر

کتاب قصر

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب قصر
نویسنده
فرانتس کافکا
ژانر
داستان، ابزورد، ادبیات مدرنیستی، تم اگزیستانسیالیستی
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
442 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب قصر' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب قصر نوشته نویسنده فرانتس کافکا pdf بدون سانسور

عنوان اثر: قصر

پدید آورنده: فرانتس کافکا

زبان نگارش: فارسی

سال نخستین انتشار: مرداد 1404

شمارگان صفحات : 440

معرفی کتاب قصر

رمان قصر روایت مردی به نام «ک» است که وارد دهکده‌ای می‌شود که در بالاترین نقطه‌اش قصری قرار گرفته است. رییس قصر زندگی مردم دهکده را تحت نظر دارد ولی هیچ یک از مردم نه حق ورود و یا دسترسی به قصر را دارند نه می‌دانند که آنجا چه خبر است. و البته به این موضوع هم خو گرفته‌اند. «ک» می‌تواند نشانگر یا مخفف اسم خود کافکا باشد. ما از همان ابتدا وارد دنیایی می‌شویم که شرایط عجیب، پیچیده و متناقضی دارد. همه می‌دانند برای ورود به قصر باید حتما جواز داشته باشند، ولی کسی به دنبال جواز نیست و حتی نمی‌دانند که این جواز را از چه راهی می‌توانند به دست بیاورند. قصر نقطه پایانیِ روح و ذهن است، جایی در وجود است که دیگر فراسویی ندارد. خواننده با منظره‌ی تکان دهنده‌ی روحی بس حساس روبه‌رو می‌شود که در برابر چشم‌انداز نفریدگی جاودان نه می‌تواند عاقل باشد، نه لاابالی و استهزاگر، نه تسلیم، و نه عاصی… جهانی که این روح ادراکش می‌کند هر آینه به جهان خود خواننده می‌ماند. قصری که قصر است و صرفا چیزی را نمادین می‌گرداند که همه قصرها نمادینش می‌گردانند: یعنی قدرت و اقتدار

خلاصه کتاب قصر

دیروقت شب بود که کا. از راه رسید. دهکده در برفی سنگین فرورفته بود. از کوه‌قصر چیزی دیده نمی‌شد، تاریکی و مه آن را در میان گرفته بود، کم‌ترین کورسویی از وجود قصر بزرگ خبر نمی‌داد. کا. مدتی روی پل چوبینی که از جادهٔ روستایی به‌سمت دهکده می‌رفت ایستاد و به بلندای ظاهراً تهی چشم دوخت.

سپس رفت تا برای گذران شب سرپناهی بجوید. در مهمانخانه هنوز بیدار بودند. اگرچه مهمانخانه‌دار اتاقی نداشت که اجاره بدهد، ولی سخت شگفت‌زده و سردرگم از حضور این مهمان دیرازراه‌رسیده بر آن شد که بگذارد کا. در صحن مهمانخانه روی جوال کاه بخوابد. کا. موافق بود. تنی چند از روستاییان هنوز با آبجوی خود سرگرم بودند، ولی کا. نمی‌خواست با کسی گفت‌وگو کند، خود جوال کاه را از انباری زیر شیروانی آورد و نزدیک اجاق دراز کشید. جایش گرم بود، روستایی‌ها آرام بودند، با چشم‌های خسته کمی براندازشان کرد، سپس به خواب رفت.

ولی چیزی نگذشته بود که بیدارش کردند. مردی جوان، با رخت ولباس شهری و چهره‌ای بازیگرمانند، چشم‌ها باریک، ابروها پُرپشت، همراه مهمانخانه‌دار کنارش ایستاده بود. روستایی‌ها هم هنوز آن‌جا بودند. برخی‌شان صندلی‌های خود را برگردانده بودند که بهتر ببینند و بشنوند. مرد جوان با لحنی بسیار مؤدبانه از این‌که کا. را بیدار کرده است پوزش خواست، خود را فرزند مباشر قصر معرفی کرد و بعد گفت: «این دهکده از املاک قصر است، کسی که این‌جا ساکن شود یا شب را بگذراند، عملا در قصر ساکن شده یا شب را گذرانده است. بدون مجوز اربابی کسی چنین حقی ندارد. ولی شما چنین مجوزی ندارید یا دست‌کم آن را نشان نداده‌اید.»

کا. نیم‌خیز شد، دستی به موها کشید، از پایین به مردها نگاهی انداخت و گفت: «گذارم به کدام دهکده افتاده است؟ مگر این‌جا قصر است؟»

مرد جوان به‌کندی گفت: «بله» و درحالی‌که این‌جا و آن‌جا برخی به گفتهٔ کا. سر تکان می‌دادند، ادامه داد: «قصر جناب گراف وست‌وست است.»

کا. پرسید: «و برای گذراندن شب باید مجوز داشت؟» لحنش به گونه‌ای بود که انگار می‌خواهد مطمئن شود شنیده‌های پیشین را خواب ندیده است.

«باید مجوز داشت»، پاسخ این بود، و لحن مرد جوان که با دستِ به پیش درازکرده از مهمانخانه‌دار و مهمان‌ها پرسید: «یا آن‌که نباید مجوز داشت؟» به‌شدت آمیخته به تمسخر کا. بود.

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ