رمان راز مایا نویسنده آرمان شایگان
دانلود رمان راز مایا نوشته نویسنده آرمان شایگان pdf بدون سانسور
عنوان اثر: راز مایا
پدید آورنده: آرمان شایگان
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: آبان 1404
شمارگان صفحات : 183
معرفی رمان راز مایا
رمان راز مایا از زندگی یک نویسنده در عصر حاضر و در شهر تهران آغاز می شود که شرایط سختی را سپری می کند.
در ادامه شخصیت اول داستان با همسایه خود آشنا می شود و این آشنایی ماجراهای بعدی را رقم می زند .
ماجراهایی که با سرگذشت و خاطرات خانمی که با آن آشنا شده شروع می شود و در ادامه به نحوی ماورایی به سرگذشت فردی در دوران ایران باستان می رسد .
در این رهگذر ژانر کتاب تغییراتی می کند و ماجراها از خاطرات مهیج به عاشقانه و از عاشقانه ها به حماسه پیوند می خورد .
کتاب چندین بار خواننده را با اتفاقات غیر قابل پیش بینی غافلگیر می کند و این غافلگیری ها تا پایان ادامه دارند.
خلاصه رمان راز مایا
_ چون اگر رایگان نبود احتمالا تا الان که سه سال از زمان انتشار آن میگذرد بعید می دانم صد نفر هم آن را میخواندند در ضمن من نویسنده شناخته شده ای نیستم انتشاراتی که برای کتاب مجوز گرفت هم یک انتشارات حق العمل کار هست پول و قدرتی هم برای تبلیغش نداشتم همه این ها به کنار … خانوم شما که بهتر میدونید ما در چه شرایطی اینجا زندگی میکنیم پول در آوردن از راه هنری مثل نویسندگی در اینجا خیال باطله البته که من هم انقدر خام نبودم که نگاهی به درآمد از این راه در این مملکت داشته باشم من فقط دوست داشتم بنویسم و این کار را هم کردم حالا هم که کتابم خوانده می شود خوشحالم.مرجان سری از سر تاسف تکان داد و گفت: می فهمم عزیزم میفهمم من میدونم که تو نمی نویسی که پولی از بابتش بگیری اما ای کاش مردم ما می فهمیدند که چقدر برای خودشون مفید هست که از هنرمندان و متفکران خودشون حمایت کنند.
لبخندی زدم و جواب دادم: مرجان مردم دور بیزینسمنها و شومنها جمع میشوند پول هاشون هم اونجا خرج می کنند با باقی مانده اش هم ساندویچ می خورند دیگر پولی برای کتاب باقی نمی ماند._وجود بیزینس منهای قوی هم برای حیات یک جامعه ضروریه اما این قشر فقط سلامت جسم یک جامعه را ضمانت کنند جامعه یک موجود زنده است. جسم بدون روح آیا زنده هست؟ هنرمندان و صاحبان اندیشه روح یک جامعه هستند. این مردم یا هر مردم دیگری اگر فقط به سلامت و تغذیه جسمشون بپردازند دچار بیماری میشوند کما اینکه روح جامعه ما امروز بیمار و رنجور شده حالا آیا افرادی مثل تو باید کنار بایستند و بگویند این مردم اهمیتی به آگاهی نمی دهند؟ این مردم به من اهمیتی نمی دهند؟ چرا من باید به آنها اهمیت بدهم و مثلا کتاب بنویسم؟نمی توانستم نگاهم را از چشمانش وقتی اینها را میگفت بردارم چشمانش برق می زد و در هر کسر از ثانیه انرژی مثبت و عشق را مخابره میکرد.
عشق به من به مردم و به زندگی که دکمه ای برای توقف نداشت و مرجان تسلیم شدن در برابرش را به رسمیت نمی شناخت._ خانم یه سوالی داشتم از خدمتتون شما چرا اینقدر خوب آدم رو قانع می کنی؟ با خنده و به شوخی پاسخ داد: شاید چون بهتازگی کتاب “هنر بر حق بودن” آرتور شوپنهاور رو خوندم_ بیچاره همسر گرامی_نه نگران ایشون نباش بعد از این همه سال زندگی با یک نیمچه فیلسوف؛ تئوری پردازی شده برای خودش و کارش رو بلده خب بگذریم نادر الان محل درآمدی داری؟_تقریبا نه خب فکر میکردم میتونم با سرمایه ام بیشتر از حقوق کارمندی پول در بیارم. اما حالا نه تنها بخش زیادی از اون سرمایه از دست رفته بلکه تورم هم در این چند سال بیداد کرده و همچنان ادامه داره حالا ناچارم دوباره دنبال کار بگردم تا بتونم اموراتم رو بگذرونم فکر میکردم دیگه لازم نیست هر روز صبح تا غروب مجبور باشم برای یک نفر دیگه کار کنم و خسته برگردم خونه مرجان من دوباره برگشتم سر خونه اولم.



دیدگاه کاربران