کتاب مدار صفر درجه
عنوان | کتاب مدار صفر درجه |
نویسنده | احمد محمود |
ژانر | اجتماعی-سیاسی، ادبیات معاصر ایران، واقعگرایی |
تعداد صفحه | 1762 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب مدار صفر درجه نوشته نویسنده احمد محمود pdf بدون سانسور
عنوان اثر: مدار صفر درجه
پدید آورنده: احمد محمود
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مرداد 1404
شمارگان صفحات : 1762
معرفی کتاب مدار صفر درجه
رمان مدار صفر درجه نوشته احمد محمود است که دارای سبک رئالیسم اجتماعی می باشد و روایتگر وقایع قبل از انقلاب اسلامی بین سال های 32 تا 57 در شهر اهواز است. در این کتاب با زندگی پر فراز و نشیب جنوبی ها آشنا می شویم. از ویژگی های این رمان نقش پررنگ زنان در روند داستان است و با کمی تعمق متوجه می شویم که افکار ترقی خواهانه زنانی مثل مائده و آفاق در نبرد با مرد سالاری در جامعه سنتی در حال پیروز شدن است. نویسنده به خوبی توانسته شخصیت ها را توصیف کند مواضع فکری شخصیت های داستان و عکس العملشان در مواقع خاص توسط نویسنده موشکافی شده.
مدار صفر درجه از نظر دیالوگ در سطح بالایی از داستان نویسی است، دیالوگ محور بودن اثر به آن ریتم تندی می بخشد. شخصیت ها کاملا رئالیستی پرداخت شده اند طوری که انگار نویسنده همانند یک دوربین حوادث را ثبت کرده است. هر شخصیت نماینده گروهی از مردم است به عنوان مثال حاج آقا عطار نماینده طیف بازاریانی است که بر مبنای منافع خود جهت گیری سیاسی پیدا می کنند و یا مش نوذر نموداری است از افرادی که اعتقادات محکم و پا بر جایی دارند ولی ظرفیت و توانش را ندارند…
خلاصه کتاب مدار صفر درجه
کار که یاد گرفتی دو تاش میکنم – به صندلی تو، به صندلی مو – بیا جلو بینم – اگر مازه بریده نباشی – نیستی! میدونم، زبرو زرنگی – مدیون خدابیا مرزم نوذر کجاس؟ چند روزه پیداش نیس – حالا ئونجا وایسادی که چی؟ د بیا جلو بشین اینجا – روئی نیمکت – بابو همیشه همینجا مینشست تو روزم همینجا نشست خدا رحمتش کنه سیگارش تش زد و گفت یا رولی دوست عزیزم میخوام ازت قول بگیرم سی باران – « براش چاهی ریختم – تو چند سالته؟ پانزده؟ چی؟ شانزده؟ خوبه بابو دیشلمه میخورد – قند و چاهی تو تو دولا بچه س. کلیدشم اینجاس – تو جیبم جای پریموس همیشه ئونجاس – تو سه کنج دکان – چاهی که بلدی دم کنی؟ کتری پر میکنی آب از ٹی پیت. انگار که بازم خالیه – یادت باشه صبح به صبح پرش کنی آب از قهوه خانه میاری – دنبال انشعاب آب هستم – همی روزا وصلش میکنن – برزو برار بزرگته، اما خودمانیم اصلاً قولش قول نیس
– بول با مرحوم بابو زمین تا آسمان فرق داره – یک کلام نامرده صد دفعه گفته کاغذ میگیرم که انشعاب آب وصلش کنن – از مهندس دلاور صد تا چاقو میسازه – گفتی تا چندم خواندی؟ اول دبیرستان؟ دوم خوبه اولم خوبه – په تصدیق ششم داری – ٹی کاسه دستشوئی هر روز دست میبوسه حواست باشه لعابش خراش نخوره ها – حلبی زنگ میزنه مو قول داده م – همه چی یادت میدم! حتی دست و روشستن، حتی خلا رفتن قول مردانه همه اینان دم به ساعت باید تمیز کنی – قیچی، تیغ ماشین شانه آینه نه حالا دست نزن. حالا گوشت با مو باشه تا همه چیز بگم وقتشم که شد قیچی و ماشین میدم دستت. بعدشم تیغ – یه پنبه روغن میزنی روئی سنگ و بعدشم تیغ تیز میکنی – ٹیطور. همیشه با همی تیغ نو ریش بابوو میتراشیدم – میگفت آدم زیر دست تو خوابش میگیره
– بسکه نرم میتراشی – ئو دو تای دیگه کهنه س کند شده ن میگم که شنیده م نوذر استشهاد کرده ها؟ ئى روزا کجاست؟ اما خودمانیم ها، شوهر خواهرت بدجوری پیله میکنه میگه دنبال حق و حقیقتم! میگه همش تخصیر انگلیسه هیی – دل خوش داره ها شنیده م میخواد به دادستان شکایت کنه رزاق که تیطور میگفت – تو اگر بخوای کار یاد بگیری با رزاق اینا نباید بگردی باید دل به کار بدی – خیلی زود رات میندازم – هنوز دو سال تمام نشده میدم سر بچه هان بتراشی – مو خودم سه سال مفت و مجانی مثل خر کار کردم تا چیز کی یاد گرفتم نه خیالت راحت به تو مزد میدم. هفته ئی بیست تمن شب جمعه به شب جمعه چار تا سبز یا دو تا پشت گلی نور از قبرت بباره مش ملک اخلاقش تند بود، مشتشم بسته بود، اما مرد خدا بود – روز اول گوشم پیچاند و پیچاند تا اشکم در ئومد و بعد شترق زد تو گوشم و گفت: ئی کارت کردم تا یادت باشه همیشه حواست جمع باشه! صبح اول وقت پیش ازئی که بیاد همه چیز و همه جان مثل آینه برق
مینداختم – ما ثیطوری کار یاد گرفتیم. خدا بیامرز تا میرسید میگفت کتری بذار – بعد نوبت گوشت بود
ـ میخرید میداد ببرم خانه – ورگشتنا رسیده نرسیده، سبزی میداد دستم ها بابامی – ورگشتی ها بعد ماست. بعد بادمجان – اخلاقش یه جوری بود یه روز گفتم: اوسا همه را به جا بده ببرم گفت: دنه د زود کارت تمام میشه بعدش میشینی چرت میزنی – پشتت باد میخوره، بیکار و بیمار بار میای ـ ما ئیجوری آدم شدیم – هر وقتم که کار نداشتم جارو میداد دستم ده مغازه ئی طرف ده مغازه تو طرف سنگفرش جارو میزدم – بعدم آب پاشی با آفتابه آب از کاروانسرا طلائی میاوردم – راستی کف مغازه – جارو ئونجاس ـ بجنب بابامی! بعدشم آب بیار – مونم چاهی دم میکنم – روز اول عیبی نداره، کمکت میکنم گفتی کجا خوردش راستی؟
سی سی چه چطور نگام میکنی؟ کوسه را میگم – بابو خیلی خب خدا رحمتش کنه رفیق خوبی بود – جوانمرد سن و سالمان بهم نمیخورد – ده پانزده سالی – اما خوب گاهی میشه بدو باران – بدو بابا می تا آب بیاری پریموس روشن کرده ام ) نوذر بند کفش را کشید – پاره شد – لعنت خدا بر شیطان – بند کفش را گره زد – بند پوسیده – بند کوتاه شد، بسته نشد – پوست از کله ت میکنم – برخاست – به مو بند پوسیده قلابی میندازی؟کراوات را از جیب بغل نیمتنه درآورد. نیمتنه رو دوشش بود. کراوات را به گردن انداخت – خیال کردی دید که پسر بچه ای نگاهش
می کند – لبخند زد – بیا بینم بچه ـ اسمت چیه؟ پسربچه پس رفت. نوذر دست کرد تو جیب و آدامس درآورد – بیا بابا ـ بیا بگیر ـ ( پسربچه پاگذاشت به دو نوذر نگاهش کرد تا دور شد – ای نامرد! آدامس را گذاشت تو جیب کیف را برداشت و راه افتاد. کفش پای چپ لق می زد. گرم بود.
سرکار بهادر ایستاده بود سرکوچه کلانتری یقه اش باز بود ته کوچه را نگاه می کرد. دورتر پاسبان نگهبان از سایبان زده بود بیرون. نوذر دست تکان داد – تعظیم عرض میکنم سرکار استوار« بهادر سر برگرداند باز که اینطرفا؟ نوذر سر تکان داد – ئی دفعه دستم پره دلیل – استشهاد. بهادر پوز خند زد – دست از این کارای بیخود بردار مرد حسابی نوذر گفت: بیخود! اگر مجری قانون ٹیطور فکر کنه
حرف را خورد. بهادر لبخند زد. نوذر کیف را لای پا گرفت نیمتنه را پوشید و گره کراوات را سفت کرد. راه افتاد حرف بهادر را از پشت سر شنید – خیلی نحسه ها.« نوذر سربرگرداند – کی؟« بهادر گفت…
- انتشار : 26/05/1404
- به روز رسانی : 26/05/1404