رمان آن سالها
رمان آن سالها رمان آن سالها

رمان آن سالها

دانلود با لینک مستقیم 1 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان آن سالها
نویسنده
صدف
ژانر
عاشقانه , درام , اجتماعی
ملیت
ایرانی
ویراستار
تیم رمان بوک
تعداد صفحه
1828 صفحه
سایر آثار
اگر نویسنده یا مالک 'رمان آن سالها' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

رمان آن سالها

دانلود رمان آن سالها جلد اول و دوم اثر صدف به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

مهناز دختری خوش اقبال است و زندگی عادی خود را دارد ، او شیفته دوست و هم بازی دوران کودکی خود ، بیژن شده و البته بیژن هم نسبت به او بی رغبت نیست ، اما حکایت از روزی شروع میشود که خانواده ی شاهین فر مهناز را برای پسر بزرگشان ، بهرام ، خواستگاری میکنند …

و اما در جلد دوم

مهناز پس از خروج از ایران به فکر جدایی وکالتی میفتد و روی تصمیم خود بسیار پایداری میکند ، اما ناگهان با پنهان گشتن مهرداد ناگاه همه چیز بهم میخورد

خلاصه رمان آن سالها جلد اول و دوم

مهناز از ماشینش پیاده شد و رفت ... بهرام هنوز در همان حالت بهت و حیرت روی صندلی اش بی حرکت نشسته بود و او را از توی آینه تماشا میکرد که داشت با شانه های پایین افتاده اما با عجله از او دور میشد ... نفسش رفت و دیگر برنگشت ... داغ شد ، درست مثل آن پسربچه ای که سال ها قبل مقابل یک ویلای یکپارچه آتش ایستاده بود و فقط گریه میکرد

قطره اشکی از گوشه ی چشمش فرو ریخت. یاد یکی از ترانه هایی افتاد که مهنازش خیلی دوست داشت ... مهنازش ، آه ... لعنت به این دیدار ، لعنت به این دیوار ، لعنت به این آوار ، من زیر آوارم ... چند روزی گذشت ، شاید هفت روز ... نه او از مهناز خبری میگرفت و نه مهناز از او ... رابطه ی آنها پایان یافته بود بدون اینکه هنوز کسی چیزی بداند

بهرام نمیدانست مهناز چرا اینقدر دست دست میکند و پاسخ ردش را علنی نمیکند ، اما ته دلش امیدوار بود که شاید مردد شده و دارد فکر میکند ... با خود فکر میکرد اگر چند روز دیگر هم بگذرد و خبری از مهناز نشود ، سراغش خواهد رفت ... فکر میکرد اگر مهناز به او بگوید که از حرفهای چند روز قبلش پشیمان شده ، چه خواهد کرد ؟ بی اختیار از شوق می لرزید و فکر میکرد که حتما به پایش خواهد افتاد! اما آن شب همه چیز تمام شد

ساعت نزدیک نه شب بود که به خانه برگشت ... ناهید و بهار توی نشیمن نشسته بودند و تلویزیون تماشا میکردند ، اما از پدرش و بیژن خبری نبود ... خواست بدون اینکه با کسی برخورد کند بالا برود که در کتابخانه باز شد و پدرش درحالیکه پیپش را در دست داشت ، توی چارچوب در ایستاد ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرتين
آرتين
3 سال قبل

سلام ادامه رمان ان سالها از صدف رو ميشه بزاريد

یاسمن
یاسمن
4 سال قبل

خیلی عالی بود ازخوندنش لذت بردم

صادق هدایت