رمان حربه ی احساس
عنوان | رمان حربه ی احساس |
نویسنده | کیمیا وارثی |
ژانر | عاشقانه، معمایی، جنایی |
تعداد صفحه | 524 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان حربه ی احساس اثر کیمیا وارثی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان در مورد، دختری به اسم رهاست، دختری ۲۳ساله که کمی متفاوتتر از سایر دخترهای دیگه است، تظاهر میکند بی احساسه اما برعکس، کوهی از احساسات است! اما از بخت بدش تنهاست، پدر رها یه عملی معتاده که زنش را موقع دعوا به قتل میرساند و از آن به بعد رهای ۱۸ساله را مدام کتک می زند، رها تا جایی که میتواند تحمل می کند اما زمانی که پدرش قصد سو استفاده از او را دارد، از خونه فرار می کنه! تک و تنها و آواره می چرخد، تا اینکه کسی پیداش میکند، یک زن، مثل یه ناجی نجاتش میدهد اما …
خلاصه رمان حربه ی احساس
اطلاعات کامل بود فقط منتظر ارسالشون بودیم که امروز ارسال می کردن صوف خبرش رو بهم داد. اشتیاق عجیبی دارم نمیدونم چرا شاید چون کنجکاوم که بدونم صوف قراره بعد از کسب اطلاعات چه جور مأموریتی بهم بده! تو این فکر بودم که پست جالبی از داخل یکی از پیج های اینستا چشمم رو گرفت روش کلیک کردم و دیدمش یه مطلب بود درباره ی تبهکارهایی که تو ایران ول میچرخن و چرا پلیس هیچ کاری نمیکنه مسخره الان من موندم این شاخ ها مثلاً بیان این دری وری ها رو بذارن، چی
بهشون میرسه اصلا! یهو صدای در اتاقم اومد بلند شدم و بازش کردم. پیام، یکی از تازه واردهای باند بود. -بله؟ اما اون محو یه جای دیگه بود نگاهش رو دنبال کردم و رسیدم به یقه ی بازم که بالاتنهم رو کاملا به رخ می کشید متعجب به پیام نگاه کردم پسره ی هیز تاپ تنم دیده، حالا همین جور زل زده باید به صوف بگم یه فکری به حال این هیز بکنه. محکم زدم به شونه ش که یه متر پرید و نگاهم کرد. _اولاً چشما درویش! دوماً کارت؟! اول گیج نگاهم کرد، بعد یهو گفت: – آها! این رو برای تو فرستادن.
و پاکتی سمتم گرفت پاکت رو گرفتم و نگاهش کردم و همون طور هم پرسیدم – فرستنده؟ و سرم رو گرفتم بالا و سؤالی نگاهش کردم. دستی به صورت پر از جوشش کشید و گفت: – نمی دونم؛ ولی مال توئه سر تکون دادم. – اوکی؛ میتونی بری. رفت و من با نگاه خیره م به هیکل نی قلیون و قد دیلاقش، بدرقه ش کردم. دوباره به پاکت خیره شدم و رفتم داخل اتاق و در رو بستم. رفتم سمت تخت و روش نشستم. پشت پاکت رو دیدم چیزی ننوشته بود. برش گردوندم و لبه ش رو پاره کردم.
چندتا کاغذ طلقی بود و یه نامه نامه رو برداشتم و خوندم. «سلام به نامرد عوضی خودم امروز چطوری؟ بذار خودم جوابش رو بدم؛ عالی! مگه میشه دورم بزنی و حالت هم بد باشه؟! تو تنها قصدت فقط خراب کردن من بود رها. فقط به همین خاطر بهم نزدیک شدی تا بعدش بهم خیانت کنی. تو من رو خرد کردی؛ اما خب من هم روش خودم رو دارم. چنان پیش بقیه خرابت کنم که حظ کنی بابک» _بابک؟! نامه رو پرت کردم روی تخت و اون چندتا کاغذ سریع طلقی رو برداشتم چشم هام گردتر از این نمیشد. خدایا!
- انتشار : 13/12/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403