رمان مرثیه ی عشق
عنوان | رمان مرثیه ی عشق |
نویسنده | ترنم بهار |
ژانر | عاشقانه، طنز، غمگین |
تعداد صفحه | 686 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان مرثیه ی عشق اثر ترنم بهار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان درباره زندگی یهدا همون دختر پر شر و شور گذشته است… اما با ضربه ای که توی سه سال پیش بهش وارد شده دیگه اون طراوت گذشته رو نداره… اما داره سعی می کنه که باز بشه همون دختر قبلی و تا حدودی موفق هم میشه. همه فکر می کنن اون خوب شده در صورتی که تنها خودش از زخم عمیق روحش خبر داره و کسی از گریه های شبونه اش با خبر نیست… سعی داره برای فرار از زندگی یکنواختش خودشو مشغول کنه تاکمتر به یوسف فکر کنه و توی یه شرکت استخدام میشه و این سراغاز فصلی جدید از زندگی یهداست… فصلی از جنس خیانت، جنایت، شراکت و در آخر عشق… عشقی که معلوم نیست یهدا اونو می پذیره یا نه…
خلاصه رمان مرثیه ی عشق
با سرعت جت خودمو رسوندم خونه. اوه اوه تقريبا كل ايل و تبار اينور و اونور ريختن خونه ي ما. يه اس به طاها دادم: «اوپا بيا در حياط پشتيو واكن من حوصله سلام عليک ندارم.» يه دقيقه بعد طاها تک داد كه يعني مي تونم برم. با مهارت توي كوچه بغلي پيچيدم و سريع پريدم تو حياط پشتي. در راهرو باز بود . زود دويدم تو اسانسور و كليد بالا رو فشار دادم . تا اسانسور رسيد طبقه ي دوم ، پريدم بيرون و خوردم به سروش، پسر عموم. سها خواهرش هم كنارش وايساده بود. ايييييييش مرده شور قيافه ي جفتتون ! حالم از اين كلاس گذاشتناتون بهم مي خوره . سروش و سها دست به سينه وايسادن و زل زدن به من . نخير مثل اينکه چون فيس تو فيس اينا شدم اول من بايد سلام كنم ولي كور خوندن من سلام بکن نيستم . مثل خودشون يه نگاه به سروش كردم يه نگاه به سها .
اوه من موندم سها يه موقع گرمش نشه با اين لباسي كه پوشيده ! نه بالا داره نه پايين نه جلو نه پشت ! اوه چي ميشه ها ! سروش كه حسابي كلافه شده بود ، ناچارا يه سلام مختصري كرد منم فقط با سر جواب دادم . سها هم كه كوتاه بيا نبود . قري به سر و گردنش داد و گفت: _چه عجب حالا تشريف ميارين يهدا جون؟ مي زاشتين با عروس ميومديد ديگه! سروش مثل مفتشا ازم پرسيد: _كجا بودي تا اين وقت؟ جانم ؟ قبلنا اسممو جمع مي بستا ! من كي بهش نيمچه لبخند زدم كه شده بازپرس من ؟ اخه به تو چه بچه قرتي؟ اصلا ور دل دوست پسر نداشتم بودم خوب شد؟ يه نگاه بهش كردم كه يعني برو تا نزدم ناقصت كنم ! خواهر و برادر هر دو تا دماغاشونو بالا گرفتن و مثل بوقلمون رفتن تو اسانسور . حالا هي برق مصرف كنين اسانسور نديده ها! كلا خونه ي بيچاره ي ما سه طبقه
اس هر كي از راه مياد مثل نديد بديدا ميپره سوار اسانسور ميشه! الهي اسانسور خراب شه گير كنين اونتو خفه شين ! ساعت توي راهرو زنگ زد: _دينگ دينگ دينگ… آي بدبخت شدم ساعت يه ربع به پنج شد… الان محيا از ارايشگاه مياد! سريع دويدم به سمت اتاقمو چپيدم تو حموم . دوشو تا اخر باز كردم و تو حموم لباسامو در اوردم و پرت كردم يه گوشه. موهاي بلند و پرپشتمو كردم زير اب. ولي هر چي مالش مي دادم اب به پوست كله ام نمي رسيد كه ! اي خدا… كي بشه من كچلي بگيرم ! در عرض پنج دقيقه خودمو گربه شور كردم و پريدم بيرون . سريع با موبايلم به طاها زنگ زدم . هيچي وقت نداشتم. طاها _ جانم يهدا جان. اي خدا رو شکر مهربونه مي تونم سواري بگيرم! _اوپا جون ننه ات پاشو بيا كمکم الان ابرومون ميره … بدو. طاها _ اشکال نداره عزيزم . فداي سرت يکي ديگه بپوش.
_اهان الان كسي پيشته؟ به خدا دكش كن بيا… طاها _ باشه الان ميام كمکت انتخاب كني. و بعد قطع كرد . از موهام چک چک اب مي چکيد . دوباره اين جنگ امازون رشد زيادي كرد ! تقريبا ديگه از كمرم هم رد كرده بود… كاش بابا ميزاشت برم كوتاشون كنم.يکي نيست بهش بگه بابا جون من كه نمي خوام توي جشنواره ي بلند موترين زن جهان شركت كنم كه نميزاري پامو بزارم تو ارايشگاه…. حالا اگه كم پشت بود يه چيزي، ميشد تحملش كرد ولي شونه به پوست سرم نمي رسه با اين موها ! براي اينکه بيشتر معطل نشم، كت و شلوارمو از كمد بيرون كشيدم و هول هولکي تنم كردم . كت مشکي كوتاه كه اگه زيرش چيزي نمي پوشيدم ، تا نافم معلوم ميشد ! براي اينکه يقه اش خيلي باز نباشه ، يه سنجاق برداشتم و از زير كمي پایین تر از گردنم رو سنجاق زدم. خيلي بد نشد… يعني اصلا پيدا نيست كه بد بشه!
- انتشار : 20/07/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
عالی بود😇 ممنون