رمان ازدواجی زیبا
رمان ازدواجی زیبا رمان ازدواجی زیبا

رمان ازدواجی زیبا

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان ازدواجی زیبا
نویسنده
جیمی مک گوایر
ژانر
عاشقانه
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
381 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان ازدواجی زیبا' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان ازدواجی زیبا (جلد دو و نیم مجموعه Beautiful) اثر جیمی مک گوایر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

تا به حال خواسته‌اید که بیشتر در زندگی شخصیت مورد علاقه تان فرو بروید؟ در این کتاب به گذشته می‌رویم و بیشتر با زندگی تراویس مددوکس، قهرمان سرکش داستان آشنا می‌شوید. در این کتاب شخصیت‌ های آشنای کتاب‌های قبل را بیشتر می‌شناسیم. همان طور که می‌دانید اَبی در کتاب قبل خیلی ناگهانی با تراویس ازدواج می‌کند و جزییات این ازدواج مخفی نگه داشته می‌شود، اما در این کتاب جزییات باز می‌شوند و به سفری پر احساس با شخصیت‌های داستان می‌رویم ...

خلاصه رمان ازدواجی زیبا

در عرض فقط چند ماه این زن ریزه میزه بغل دستم کل دنیام شده بود. داشتم در مورد این که توی لباس عروسی باید چقدر خوشگل بشه، خیالبافی می‌کردم و در مورد بازگشت به خونه و دیدن ابی که آپارتمان رو به شکل دلخواهش کرده خریدن اولین ماشینمون و انجام چیزهای کسل کننده‌ی روزمره‌ای که مردمی که ازدواج کردن انجام میدن، مثل شستن ظرف‌ها و خرید مواد غذایی باهم دیگه. تماشای اون رو در زمان فارغ‌التحصیلی‌اش وقتی برای گرفتن گواهی نامه‌اش روی سن راه میره، تصور کردم و بعد از این که هر دومون کار پیدا کردیم، احتمالا به فکر بچه دار شدن و تشکیل خانواده می‌افتیم. فقط سه یا چهارسال قبل بود هر دومون خونه‌های از

هم پاشیده‌ای داشتیم، ولی می‌دونم که ابی یه مادر لعنتی عالی میشه به این فکر می‌کنم که وقتی خبر باردار شدنش رو بهم میده، چه واکنشی باید نشون بدم که از قبل به کمی در موردش احساساتی بودم قرار نیست که همیشه هوای زندگی آفتابی و رنگین کمونی باشه، ولی وقتی ما در بهترین حالتمون بودیم برای عبور از میون وضعیت های سخت و خشن تقلا می‌کردیم و ما به اندازه‌ی کافی قسمت‌های سخت و ناجور داشتیم تا بدونیم که می‌تونیم از اون‌ها عبور کنیم با فکرهایی در مورد آینده که از ذهنم می‌گذشت و توی اون‌ها ابی بابت بچه‌ی اولمون توی شکمش گرد و قلمبه شده بود بدنم روی صندلی خارش آور هواپیما آروم گرفت

و به خواب رفتم اینجا چی کار می‌کردم؟ بوی دود بینی‌‌ام رو سوزوند و گریه‌ها و فریادهای از سر وحشت، در دور دست باعث شد خون توی عروقم منجمد بشه، گرچه عرق از صورتم به پایین می‌چکید من تو دل کیتون هال بودم. فریاد زدم "کبوتر؟ " سرفه کردم و چشم‌هام رو چپ و راست کردم، انگار که این کارها کمکم می‌کرد تا میون تاریکی رو ببینم. "کبوتر" این حس رو قبلا هم تجربه کردم. وحشت، آدرنالین جمع شده از ترس حقیقی مردن مرگ فقط چند لحظه فاصله داشت، ولی به مرگ ناشی از خفگی یا زنده زنده تو آتیش سوختن، فکر نمی‌کردم. فقط به ابی فکر می‌کردم. اون کجاست حالش خوبه؟ چطوری باید نجاتش بدم؟ یه لنگه در جلوم ظاهر شد ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ