رمان مومیایی پگاه (P*E*G*A*H)
عنوان | رمان مومیایی |
نویسنده | پگاه (P*E*G*A*H) |
ژانر | عاشقانه , اجتماعی |
تعداد صفحه | 1023 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان مومیایی از پگاه (P*E*G*A*H) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این رمان که به نام P*E*G*A*H منتشر شده داستان زندگی دختری به نام تارا را روایت میکند با گذشته ای پیچیده و زندگی پر از فراز و نشیب که اثراتش تا الان هم گریبان گیرش است، تارا به همراه نامزدش اشکان که در پی آماده سازی مراسم عروسی شان هستند اما …
خلاصه رمان مومیایی
پاتریک نامردی نکرده، اما برای مارتایی که عشقش را به خاطر پاتریک از دست داده، این حرف ها خنده دار است و از همه خنده دار تر دلسوزی و همزاد پنداری من، با این زن افسار گسیخته و سنگ دل است … پوزخند شیطانی اش دلم را آشوب می کند … دستش را روی سینه قفل می کند و شمرده می گوید:
نه پاتریک! نه! این دفعه نمی تونی دخترم رو با پول بخری. متاسفم! سارا گریه را فراموش می کند … جماعت بهت زده، بهت زده تر می شوند و خروش پاتریک همه را می ترساند … دهنت رو ببیند مارتا! زن جوان یک تای ابرویش را با ناز بالا می اندازد و بی حرف و با لبخند به پاتریک خیره می ماند … پاتریک می جهد و بازوی مارتا را با خشونت می گیرد و با خودش می برد
فریاد های مارتا گوشم را می آزارد. دست و پا می زند، بد و بیراه می گوید، اما پاتریک همچنان مصمم او را دنبال خودش می کشاند … پله ها را با زد و خورد بالا می روند … روی پله های آخر، مارتا به چشم پاتریک چنگ می اندازد … پاتریک از شدت درد دستش را رها می کند … از همین فاصله می توانم خونی که از چشمش بیرون می زند را ببینم
هر دو دستم را از شدت وحشت، روی دهانم می گذارم … برادرها می خواهند دخالت کنند، اما پدر با یک حرکت دست مانعشان می شود … سارا از غفلت من استفاده می کند و از روی پایم پایین می پرد و دوان دوان از پله ها بالا می رود … مارتا با نفرت مشت هایش را روی سر و صورت پاتریک زخمی فرود می آورد …
- انتشار : 10/10/1400
- به روز رسانی : 01/12/1403
بسیار رمان خوبی هست و بسیار آموزنده من خیلی لذت بردم. و با اینکه شخصیت داستان تارا به این بلوغ شخصیتی و فکری رسید و درست تصمیم گرفت و عمل کرد لذت بردم
هشدار اسپویل ….عالی بود واقعا لذت بردم و تو کمتر از یک روز تمومش کردم…با بعضی قسمتا اشک ریختم و بعضی وقتا خندیدم…کاش همیشه پاتریک و مبینی باشه ک بی منت دستتو بگیره و از لجن زار بیرون بکشتت..ولی از پروسه استقلال تارا خیلی خوشم اومد اولش ی دختر ترسو بود از قضاوت دیگران میترسید خام بود کم کم ب ادمی تبدیل شد ک عشق دیگ براش اولویت اول نیست…دیگ با منطق تصمیم میگیره و دیگ قرار نیس مومیایی باشه
رمان اسطوره هم از این نویسنده خوندم و از هر دوتاشون لذت بردم ایده های نو و جدید..دیالوگ های جذاب و فکر شده.
بشدت پیشنهاد میکنم بخونید..رمان غمگین ولی در مسیر رشد و استقلال هست
یه داستان متفاوت و قشنگ از رشد یک زن ، توی همه رمانها نشون میدن خانمها خیلی وابسته آقایون هستن،اما اینجا نه ،اینجا وابستگی وجود نداشت ،درسته دوستانی داشت که بهش کمک کردن تا سرپا بشه ،اما به هیچ کدوم وابسته نبود واین فابل تحسینه
من این رمان رو قبلا خوندم ولی یادم نمیاد داستانش رو دقیق یادمه همون موقع که خوندم خیلی دوسش داشتم
دوسش داشتم. ممنونم از نویسنده و ادمین عزیز