رمان نازک ترین حریر نوازش ر. اکبری
عنوان | رمان نازک ترین حریر نوازش |
نویسنده | ر. اکبری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 250 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان نازک ترین حریر نوازش اثر ر. اکبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان دختری به نام سالومه است که بعد از فوت پدر و مادرش، به خواست پدرش پیش خانواده پدری بر می گرده. اما رفتار عمه ها و دختر عمه و پسر عمه هاش با اون خیلی بده. چون اون و مادرش رو مقصر از دست دادن برادرشون می دونن. سالومه تو این خانواده که هیچ علاقه ای به اون ندارن زندگی میکنه و عاشق پسر عمه اش سالار میشه. پسری که هیچ کس حق نداره رو حرفش حرف بزنه و ماجرای اصلی از اینجا آغاز میشه …
خلاصه رمان نازک ترین حریر نوازش
شوق رسیدن و دیدن نزدیکان قلبم را به رقص انداخته بود. با اینکه خسته و گرسنه بودم اما تند تند قدم برمی داشتم. هوای گرم و سوزان صورتم را ملتهب کرده بود؛ اما من پر از هیجان بودم. بعد از روزها تنهایی و غم حالا کسانی بودند که هم خون من بودند و من جایی را داشتم. قلبم شادمانه می طپید. سر بلند کردم و یار محمد را نگاه کردم. یار محمد تند و سر به زیر گام برمی داشت. از وقتی که راه افتادیم ساکت و غم دار بنظر می آمد.
انگار متوجه نگاهم شد که برگشت و نگاهم کرد.
_ بجنب دختر شب شد!
در حالی که نفس نفس می زدم ،خودم را به او رساندم:
_ پس کی می رسیم؟
سرش راتکان داد و به مقابلش اشاره کرد و گفت:
_ رسیدیم.
مقابل یک در بزرگ و سفید ایستاد. کوچه ی پهن و خلوت و سر سبزی بود. لبخندی زدم و پرسیدم:
_ اینجاست؟
قبل از اینکه پاسخی بدهد ساک مرا روی زمین گذاشت و بعد زنگ را فشرد. منتظر به در خیره شدم. اما کسی نیامد و در بی صدا باز شد. داخل رفتیم، حیاط بزرگ وتمیز بود. کف پوش و دیوار ها از مرمر سفید بود و چندین باغچه ی گرد و بزرگ درست سمت چپ و راست حیاط قرار داشت. به یار محمد خیره شدم و گفتم:
_ قشنگه نه؟
حرفی نزد و به مقابلش خیره شد. خواستم حرفی بزنم که صدای یار محمد مرا به سکوت دعوت کرد.
_ آمدن!
- انتشار : 20/09/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403
فقط میتونم بگم که اصلاپیشنهادنمی کنم.
ممنون میشم رمان مشابه نازکترین حریر نوازش معرفی کنید
زیبا بود قشنگ ترین رمانی بود که خوندم
دوبار خوندمش ممنون از نویسنده ش 🥰🌹❤
یکی از زیباترین رمان هایی که در زندگیم خوندم.🌻حتی لحظه ای هم نمیتونم باور کنم سالونه و سالار در اینا دنیا وجود ندارند .