رمان نورانی

عنوانرمان نورانی (بهمراه وانشات)
نویسندهزهرا فضلی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه765
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان نورانی اثر زهرا فضلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

پسر قصمون یه کشتی گیر معروفه که عاشق دختر خالشه ولی خب مشکلات زیادی سرراه شون قرار می‌گیره …

خلاصه رمان نورانی

از ماشین پیاده می‌شویم تا بابا ماشین را پارک کند. با هم به سمت دروازه‌ی خانه که باز است می‌رویم. بنری از عکس البرز با داربست نزدیک در نصب است که عجیب دلبری می‌کند آخ، من به فدای هیکل گولاخت که با آن دوبنده‌ی قرمز چهار شانه تر نشان می‌دهی. درون حیاط را ریسه های رنگی آویزان کرده‌اند همراه با مشعل های پایه بلند تا ورودی خانه. عمو کیومرث برای البرز سنگ تمام گذاشته. به خاطر سرمای هوا زودتر به سمت خانه می‌رویم. خاله شکوه و عمو کیومرث کنار در ورود ایستاده اند و از مهمانان استقبال می‌کنند.

خاله با دیدنم برای بار دوم در آغوشم می‌‌گیرد صورتم را می‌بوسد: خاله جان امشب از کنار البرز جم نمی‌خوری جفتش می‌شيني. چشمانم از تعجب گرد می‌شود‌ دیگر هر که نداند خاله ام می‌داند که من از این روها ندارم و اینکه بابا حاجی هم از این کارها خوشش نمی‌آید هر چند که این سیاست خاله باشد تا بتواند عمو کیومرث را در عمل انجام شده قرار دهد تا او افکاری را که تازگی به ذهنش راه یافته‌اند را فراموش کند. وارد خانه می‌شویم و من و مامان به اتاق می‌رویم تا لباس‌ هایمان را عوض کنیم. مانتویم را با یا بلوز بافت آستین پفی

سفید رنگ و سارافون سیزم که تا کمر تنگ و از کمر به پایین حالت کلوش دارد عوض می‌کنم. رژ و ریملم را جلوی آینه تمدید می‌کنم. مامان با دیدنم لاحول ولا… می‌خواند و به سمتم فوت می‌کند. شال سفیدم را برسر می‌گذارم و همراه مامان از اتاق خارج می‌شویم. سالن خانه غلغله است فکر کنم خاله هرکسی که دم دستش بوده دعوت کرده. البرز را در جمع نمی‌بینم احتمالا هنوز آماده نشده. من و مامان به سمت خاله که کنار خواهرشوهرش ایستاده می‌‌رویم نازی خانم عمه البرز که همه اورا نازخاتون صدا می‌‌کنند با ما حسابی گرم می‌گیرد …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان نورانی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها