رمان نپنته

عنوانرمان نپنته
نویسندهمطهره نقی زاده
ژانرعاشقانه، طنز
تعداد صفحه531
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

رمان نپنته 1

دانلود رمان نپنته اثر مطهره نقی زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

عشق را در چشمان سیاه رنگش یافتم، زمانی که برای اولین بار با آن دو گوی براق به من زل زد چیزی در دلم فرو ریخت و قلبم محکم به سینه ام کوبید، حضورش بمانند مرحمی ​​بر تمام زخم ها و نوازش هایش آرامم کرد، به مثل زمانی که پدر دستش را بر سرم می کشید، اما زندگی همیشه روی خوش نشان نمی دهد، گاهی همان عشق به نفرت مبدل می شود و اینجاست که برای هزارمین بار متلاشی میشوی، آیا می توانی دوباره از جا برخیزی؟ آیا همان تنفر می تواند کمک کننده باشد؟

خلاصه رمان نپنته

خدایا من بگم غلط کردم خوبه اصلا بزار کل امروز رو برات تعریف کنم یه غذایی دادی ما خوردیم کوفت هم باشه خوبه به قران. خلاصه که کل جریان رو به مامان خانم گل منهای اون قسمت مرتیکه الاغ تعریف کردم و اونم بالاخره کوفت که نه ولی اون ماکارونی خوشمزش رو خوردم. ماه بهمن هم تموم شد و ما تقریبا تموم کتابا رو انجام دادیم و به درخواست مدیر مدرسه دیگه نباید میرفتیم مدرسه تا بتونیم خودمون رو برای غول مرحله اخر یعنی کنکور آماده کنیم.

با اینکه زیاد اهل درس نبودم ولی واقعا وقتی توی این مرحله قرار میگیری احساس ترس و عقب موندن نسبت به بقیه باعث میشه به درس هم فکر کنی. ولی به خودم تا نیمه ماه اسفند استراحت دادم و از خودم قول گرفتم که از 15 اسفند مثل بچه آدم بشینم درس بخونم. هر چند که مادر جان کم کاری کرد و تا خود 15 اسفند بابت خونه تکونی از من کار کشید. +مامان زود باش دیگه من باید برگردم درس بخونماااا -باشه بابا حالا اینکه خیلی هم درس میخونی

مامااااان؟ … چرا داد میزنی دیونه … خلاصه که بعد از کلی بحث راه افتادیم خداروشکراره قشنگم تو راه اصلا اذیت نکردم و مامان و مامان بزرگش رو سالم و سلامت به مقصد رسوند. هر چند که هفته پیش بابت دوتا لاستیک جلویش نصف پولی که مامان به حسابم ریخته بود رو دادم و هنوز جاش میسوزه. به مقصدی که رسیدیم مامان مثل همیشه جلوتر از من راه افتاد من باید یه جای خیلی خوب رو برای شراره پیدا کنم که تا وقتی برمیگردیم آفتاب سوخته نشه

ماشین رو پارک میکنم و از ماشین میام بیرون که یه لحظه چشمم میفته به ماشین کناری و میبینم که بعله موقعیت تقسیم شانس من قسمت ته صف که هیچی اصلا نبووودم. لعنتی این جا چیکار همون ماشینی که نورش داشت کورم میکرد.خدایا کسی داخلش نباشه وگرنه برا بار دوم آبروم میره… آروم آروم نزدیک شدم تا از سمت شیشه عقبی داخل ماشین رو نگاه کنم و ببینم بله خداروشکرکسی توی ماشین نیست عقب عقب. کردم و دعا کردم که موقع برگشت این نره غول از این جا برداشته بشه اخه سفید هم شد رنگ ماشین باید مثل شراره من خوش رنگ باشه مشکییی.

از دور مامان و دیدم که نشسته و در حال حرف زدن همیشه همینجوریه اول مامان میره با شوهر جونو و گل پسرش صحبت میکنه بعدش که همه حرفاش تموم شد و زیراب منو پیششون زد منه بدبخت میرم و صحبت میکنم. آروم آروم به سمتشون نزدیک میشم و به این فکر میکنم که اگه بابا و آرین الان پیش ما بودن این موقع سال توی جاده شمال بودیم مامان داشت جلو واسه آقا حامدش میوه پوست میگرفت و من و آرین کلی اذیتشون میکردیم.

هی خدااا چی که به اینجا رسید چی شد که به جای صدای خندهاشون توی خونه باید بیایم اینجا و سنگ قبرشون رو لمس کنیم. -عزیزم تا توفاتحه خوندی من یه سر میرم پیش خانم شکوهی بنده خدا تنهاس +باشه مامان برو من همینجام ولی خودمونیم مامان میاد اینجا چه مهربون میشه تا چند ساعت پیش چش سفید بودم حالا عزیزم

گلای که خریدم رو روی قبر بابا و آرین میچینم و شروع میکنم به حرف زدن : +چطوری آرین کله پوک دلم برات خیلی تنگ شده هاا باباجونم شما خوبی گل دخترت اومده پیشت تازه موهام باز گذاشتم بیای برا بابافیشون یه چیزی میگم به مامان نگینا شما خیلی بهتر از مامان میبافین …

دانلود رمان نپنته
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان نپنته
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nedaghofrani
nedaghofrani
2 سال قبل

سلام . نویسنده این رمان هنوزنیاز دارن به تلاش زیاد برای پخته شدن قلمشون .خداقوت