رمان پارلا

عنوانرمان پارلا
نویسندهآنیتا سالاریان (anital)
ژانرعاشقانه، هیجانی، پلیسی
تعداد صفحه1321
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان پارلا اثر آنیتا سالاریان (anital) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

جمیله دختری بلند پرواز با رویاهای بزرگ است او از موقعیت خود راضی نیست! جمیله برای بدست آوردن دل بچه پولدارها خیلی تلاش می‌کند و خود را به آن‌ها پارلا معرفی می کند! یک روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شود که پلیس است پارلا از او خیلی می ترسد و فکر می کند که تحت نظر او است و پارلا را زیر نظر دارد، تا این که متوجه می شود سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی او حساب باز کرده …

خلاصه رمان پارلا

سرساعت یک خانه‌ خانم صدیقی بودم مثل دفعه‌ پیش ساده رفته بودم خوشبختانه شهرام خانه نبود. وقتی متوجه غیبتش شدم نفس راحتی کشیدم. حتی اسمش هم به طرز وحشتناکی من را به یاد مردی سیاهپوش با نگاهی خشک و سرد می‌انداخت موهای شهرزاد را سشوار کشیدم ولی آرایشش نکردم خانم صدیقی هم اصرار برای این کار نکرد. هیچ کدام از کارها و حرف هایم ذره ای تغییر در چهره ی بی حالت شهرزاد به وجود نمی آورد. وقتی نگاهش می‌کردم تاثیری عمیق در خودم احساس می کردم که با آن بیگانه بودم… هر ثانیه آرزو می کردم که کارم زودتر تمام شود…

شهرزاد باعث میشد معده‌ام به طرزی وحشتناک پیچ بخورد. ناخن های خانم صدیقی را هم مرتب کردم و صورتش را بند انداختم. آرایش ملایمی برایش کردم ولی موهایش را درست نکردم او گفت که روسری سرش می کند و احتیاجی به آرایش مو ندارد مثل دفعه‌ی قبل مبلغ قابل توجهی بهم پرداخت کرد. ساعت سه خانه‌ی نگار بودم رفته بودم تا کمک کنم. مادر و پدر نگار برای زیارت به مشهد رفته بودند. خانه یشان یک خانه‌ی صد و بیست متری در غرب تهران بود دو اتاق خواب و یک سالن پذیرایی بزرگ داشتند. آشپزخانه یشان این بود و یک میز چهارنفره بیشتر فضای آن را

اشغال می‌کرد نگار فقط یک برادر بزرگتر داشت که در دوبی کار می‌کرد دختر خون گرم و سرزنده ای بود من که در اولین برخورد از او خوشم نیامده بود، آن روز عاشقش شدم او موهای قهوه ای و چشم های مشکی داشت. از من کمی کوتاه تر و لاغرتر بود وقتی من به آن جا رسیدم فقط آزاده و آقای رسولی آن جا بودند آزاده یک شال آبی رنگ سرش کرده بود ولی نگار حجاب نداشت. من هم به اتاق نگار رفتم و مانتو و شالم را در آوردم. یک تونیک خاکستری با شلوار لی پوشیده بودم تصمیم داشتم عصر که شد شلوارم را با یک دامن مشکی عوض کنم. آزاده توی هال نشسته بود و …

دانلود رمان پارلا
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان پارلا
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ftm
ftm
1 سال قبل

من با پارلا پا به دنیای رمانها گذاشتم. بینهایت دوسش دارم و برام پر از حس خوبه . ممنون از نویسنده عزیز.

سید محمد
سید محمد
1 سال قبل

تا حالا دوتا کتاب از این خانم موندم که هر دوش خوب بوده

سید محمد
سید محمد
1 سال قبل

خیلی خوب بود، فقط دلم برای علیرضا کباب شد