کتاب لطیفه‌ های بهلول داننده (لطیفه های ملانصرالدین)

عنوانکتاب لطیفه‌ های بهلول داننده (لطیفه های ملانصرالدین)
نویسندهرافیق اسماعیل
ژانرطنز، حکایت
تعداد صفحه297
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب لطیفه‌های بهلول داننده، ملانصرالدین اثر رافیق اسماعیل به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

بهلول داننده یا بهلول دیوانه و ملانصرالدین یا خواجه نصرالدین سرمایه‌ی کهن مردم شرق هستند بخصوص در ایران، جمهوری آذربایجان و ترکیه و در کشورهای عربی شخصیت های مثال زدنی هستند و اگر از هر یک از ساکنان این مناطق بپرسید لطیفه هایی از این دو نفر در چنته دارند، و در جایش به کار می برند، این دو علاوه بر لطیفه گویی و ایستادن در مقابل حکمران هنر حاضر جوابی و پند گویی نیز داشتند. داستان های طنز بهلول حکایت هایی هستند که علاوه بر آنکه لبخند بر لب می نشانند، نکته ای پندآموز نقل کرده و مخاطب را به تفکر وا می دارند. بهلول فردی دانا و زاهد بود که خود را به جنون زد.

خلاصه کتاب لطیفه‌های بهلول داننده، ملانصرالدین

“مگر هر رؤیایی حقیقت دارد؟” خلیفه بغداد هارون الرشید را یک دختر زیبا در حد بلوغ داشت دخترش هر روز به ایوان رفته و به عابرین نگاه می‌کرد. در جای دیگر شهر، در یک خانواده فقیر یک مردی زندگی می‌کرد که تنها یک پسر داشت که نور چشم پدر و مادر بود. پسر درس می‌خواند راه پسر از جلو ایوان دختر خلیفه می‌گذشت. پسر در راه مکتب دختر را دیده و عاشقش می‌شود. دختر هم از پسر خوشش می‌آید. پسر در هر مرتبه که به مکتب می‌رفت و می‌آمد چشم در دختر می‌‌دوخت. در یکی از روزها پسر خوابیده و خواب می‌بیند که دختر پیش اوست. تا صبح چشم در

او می‌دوزد. صبح می‌شود پسر در راه مکتب مثل همیشه زیاد نه فقط یکبار نگاه می‌کند‌. این کار خوش آبند دختر نمی‌شود. غروب می‌شود. پسر وقتی از مکتب برمی‌گردد باز هم یک بار به دختر نگاه کرده تبسم می‌کند. دختر خشمگین شده می‌گوید: که ای پسر چرا اینطور نگاه می‌کنی. هر روز آنقدر به من نگاه کرده ای گردنت کج شده، حالا چه شده که این طور نگاه می‌کنی؟ پسر می‌گوید: امشب تو را در خواب دیدم. به خاطر آن این روز کم به تو نگاه کردم. از این حرف دختر خیلی خشمگین می‌شود. می‌رود اتاقش شروع می‌کند به گریه کردن‌. به هارون الرشید خبر می‌دهند.

دختر پیوسته گریه می‌کند. خلیفه می‌آید که از گریه دختر خبر بگیرد. دختر جریان را نقل می‌کند و می‌گوید که فلان پسر به من می‌گوید تو را در خواب دیدم. خلیفه تا این سخن را می‌شنود دستور می‌دهد که پسر را آورده گردنش را بزنند. فراش ها پسر را دست بسته پیش خلیفه می‌آورند چوبه ی دار برپا می‌کنند. پسر را می‌برند تا حلق آویز کنند پدرش در سر راه نشسته گریه می‌کند در این وقت بهلول از آن جا می‌گذشت می‌پرسد که مرد چرا گریه می‌ کنی؟ مرد می‌گوید: پسرم در خواب دختر خلیفه را دیده، حالا هم خلیفه پسرم را می‌خواهد به دار بکشد که چرا دختر را در خواب دیده …

دانلود کتاب (لطیفه های ملانصرالدین)
نامشخص
PDF
دانلود کتاب (لطیفه‌ های بهلول داننده)
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب لطیفه‌ های بهلول داننده (لطیفه های ملانصرالدین)
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها