کتاب رمان دختر رعیت

عنوانکتاب دختر رعیت
نویسندهمحمود اعتمادزاده (م.ا.به آذین)
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه172
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود کتاب رمان دختر رعیت اثر محمود اعتمادزاده (م.ا.به آذین) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

در این رمان به آذین سعی بر این دارد که به بهانه روایت زندگی دختری به نام صغری که کلفت خانه اربابی‌ست شرایط اجتماعی حاکم و سیر تحولات سیاسی آن روزگار کشور به ویژه رشت را روایت کند. داستان با احمد گل آغاز می‌شود. احمد گل رعیتی دهاتی‌ست و بر روی زمین‌های خانی کار می‌کند و سهمی به اندازه گذران روزگار می گیردو باقی را به ارباب تحویل می‌دهد و هر روز گرسنه و فقیر تر از دیروز می شود. همسرش تسلیم مرگ شده است و از او دو دختر به نام های خدیجه و صغری به یادگار مانده است.خدیجه کلفت خانه ارباب (حاج ابراهیم) در رشت شده است …

خلاصه کتاب رمان دختر رعیت

بر و بیای عید گذشت. در خانه حاج آقا احمد زندگی جریان آرام خود را از سر گرفت حاج آقا صبح و عصر، به حجره خود در سرای گلشن می‌رفت و داد و ستد می‌کرد. وقتش بیشتر در بیرون می‌گذشت. گاهی هم نهار را در بازار می‌خورد. نماز مغربش را در مسجد کاسه فروشان، پشت سر آشیخ حسین لاکانی، می‌خواند. وقتی که به خانه می‌رسید، معمولا يك دو ساعتی از شب رفته بود و چون دستش هرگز از میوه وخوردنی‌های دیگری خالی نبود، بچه‌ها سعی داشتند بیدار بمانند، تا پس از شام چیزی از شب چره

نصیبشان گردد. از میان بچه ها‌، حاج آقا عزت را بیشتر دوست می‌داشت. شب‌ ها اغلب او را پیش خود می‌نشاند و گزارش روز را از او می‌خواست عزت هم آنچه را که دیده و شنیده بود، از این جا و آنجا، سر هم می‌کرد و می‌گفت. حرف هایش گاه چنان رنگین و تازه بود که پدرش قاه قاه می‌خندید. خنده دار تر از همه وقتی بود که عزت ادای مشتی آدختر دختر خاله حاج آقا را، که بیوه زن فقیر ولی پرمدعایی بود، در می‌ آورد. حاج آقا چشمک زنان می‌ پرسید. -راستی، مشتی آدختر امروز نیامده بود؟ همه نگاهشان به

صورت قربه و دهان کوچک عزت دوخته میشد. لبخند انتظار بر لبان همه می‌نشست . عزت می‌گفت: چرا آمده بود. -پیشش چائی گذاشتند، چه گفت؟ -قربان دست و پنجه ات دیگر چائی می‌ خواستم چه کنم؟ خوبه بگذار همین جا. آن وقت عزت با دست اشاره به جلوی خود می‌کرد. مادرش می‌پرسید: خوج براش پوست کندم، چه گفت؟ -خانم جان، قربانت برم دندانم کجا بود، خوج بخورم! پس یکی بر می‌دارم برای بچه ها. مشتی آدختر شصت سال به شیرینی داشت، اما تندرست و چابك بود …

دانلود رمان دختر رعیت
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره کتاب رمان دختر رعیت
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها