دانلود رایگان کتاب سلام کسی اینجا نیست اثر یوستین گردر
دانلود رمان سلام کسی اینجا نیست؟ اثر یوستین گردر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مسائل علمی همچون: آغاز حیات از دریا، آغاز زندگی با تکامل موجودات تک سلولی، نیروی جاذبه، گردش زمین و محاسبه زمان، موجودات متفکر روی سیاره، چگونگی احساس های پنجگانه و… و مسایل فلسفی همچون: این عالم از کجا آمده؟ از کجا میاییم و به کجا می رویم؟ و … را در قالب داستان به تصویر میکشد. در این داستان حقیقت تولد آدمی و ورود او از جنین به دنیای بیرون آن را در قالب تصور و خیال(فانتزی) با آمدن موجودی فضایی از سیاره ای دیگر پیوند می خورد. تازه وارد، دنیای جدید را از نظر میگذراند و برای کشف این دنیای نو، فلسفه را دنبال میکند …
خلاصه کتاب سلام کسی اینجا نیست؟
به طرف بوته های زرشک پشت باغچه دویدم. راه دریا از آنجا شروع میشد. گاهی وقت ها پشت سرم را که نگاه می کردم میدیدم که میکا درست با دو قدم فاصله دنبالم میآید. وقتی به بوته ها رسید، روی پنجه پایش بلند شد و آنها را بو کشید. تازه آن وقت بود که متوجه شدم او ذره بینم را هم با خودش آورده است. ذره بین را جلو چشمانش گرفته بود و وقتی دید که زرشکهای قرمز زیر ذره بین این قدر بزرگ شده اند خنده اش گرفت وقتی پشت بوتههای زرشک پنهان شدیم رویم را برگرداندم و پرسیدم: چیزی میشنوی؟ او ایستاد و
چند ثانیه ای گوش داد. چیزی دارد آب را به جایی میباشد. مغرورانه سری تکان دادم: این دریاست که به ساحل آب میپاشد. خودمان را به بالای تپه ای مشرف به دریا رساندیم. اجازه داشتم تا اینجا بیایم ولی جلوتر رفتن برایم قدغن شده بود. روی گودی تخته سنگی نشستم مادر اسم آن تخته سنگ را گذاشته بود نیمکت سنگی میکا هم آمد و کنارم نشست. خورشید به وسط آسمان رسیده بود نور آفتاب در آب می درخشید و چشمک میزد میکا چشمانش را تنگ کرده بود تا نور اذیتش نکند. فکر کردم شاید به نور آفتاب عادت ندارد.
ناگهان او ذره بین را مقابل خورشید گرفت تا آن را از نزدیک وارسی کند من در آخرین لحظه او را نجات دهم فریاد زد: این کار را نکن چشمت را اذیت میکند. دوباره شروع کرد به جیغ کشیدن و گریه کردن. ترسیدم صدایش به خانه برسد ولی این بار میدانستم چه کار کنم. یک دستم را دور گردنش انداختم و با دست دیگرم گونه اش را نوازش کردم: آرام باش، آرام باش! نوازش مؤثر افتاد. یادم میآمد یک روز با پدر زیر نور آفتاب نشستیم و با ذره بین بوته خاری را آتش زدیم برای میکا توضیح دادم که ذره بین نور خورشید را …