کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش
عنوان | کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش |
نویسنده | چارلز بوکوفسکی |
ژانر | داستانی، شعر |
تعداد صفحه | 194 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش اثر چارلز بوکوفسکی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سوختن در آب، غرق شدن در آتش (Burning in water drowning in flame) مجموعهای از اشعار چارلز بوکوفسکی نویسنده سرشناس معاصر آمریکایی، است. چارلز بوکوفسکی یکی از مردان غریبِ عالم ادبیات بود. در کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش مخاطب گزیدهای خواندنی از اشعار این نویسنده هنجارشکن آمریکایی خواهید بود. بوکوفسکی در اشعار خویش، احساسات شخصی و دیدگاه های بدیعش در باب زندگی را، به نمایانترین و بی پرده ترین شکل ممکن بیان نموده است …
خلاصه کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش
“بگذار در برت بگیرند” چه آرامش، چه شادی بگذار در برت بگیرند، وقتی جوان بودم این جور حرف ها به نظرم مبتذل و احمقانه می آمد عاصی بودم و ذهنم درب و داغان بود تربیتم هم فاجعه بود به سختی سنگ بودم حتا از خورشید هم بدم میآمد به هیچ کس اعتماد نداشتم خصوصاً به زن ها توی اتاق های کوچک مزخرفی زندگی میکردم همه چیز را می شکستم لای خرده شیشه ها راه میرفتم و فحش میدادم با هر چیزی دست و پنجه نرم کردم صاحب خانه ها بارها جوابم کردند. زندانی شدم، گاهی دعوا می کردم و گاهی پاک
حل میشدم. دوست مردی نداشتم و زن ها هم فقط چیزهایی بودند که از من فحش میخوردند بارها شهر و شغل عوض کردم از تعطیلات، بچه ها، تاریخ، روزنامه ها، موزه ها، مادر بزرگ ها ازدواج، فیلم، عنکبوت، سپورها، لهجهی انگلیسی اسپانیا، فرانسه، ایتالیا، گردر و رنگ نارنجی متنفر بودم. چیز اعصابم را خرد میکرد اپرا حالم را بهم میزد. چارلی چاپلین یک شیاد بود و گل فقط به درد بعضی آدما میخورد. آرامش و شادی برایم نشانهی پستی و تو سر خوردگی بودند دو مستأجر دائمی مغزهای فاسد و بی خاصیت ولی همان طور
که زندگی ام را با دعواهای خیابانی فکر کردن به خودکشی و … ادامه دادم. کم کم برایم روشن شد که هیچ فرقی با بقیه ندارم دیگران من را مثل خودشان میدیدند آن ها هم پر از نفرت بردند از ظلم هایی که به چشم نمیآیند تحقیر میشدند آدم هایی که در کوچه ها با ایشان دعوا میکردم هم قلبی از سنگ داشتند همه برای رسیدن به نفعی ناچیز به هم تنه میزدند و سر هم کلاه میگذاشتند. دروغ سلاح همگانی بود نمایش سر و تهی نداشت و تاریکی فرمانروای مطلق برد هشیارانه به خودم اجازه دادم تا بعضی وقت ها حالم خوب باشد …
- انتشار : 05/08/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403