کتاب افسونگر
عنوان | کتاب افسونگر (جلد ششم شش گانه اسرار نیکولاس فلامل جاودان) |
نویسنده | مایکل اسکات |
ژانر | فانتزی، علمی، تخیلی |
تعداد صفحه | 299 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب افسونگر (جلد ششم شش گانه اسرار نیکولاس فلامل جاودان) اثر مایکل اسکات به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آیا دوقلوها در کنار هم میمانند و در یک جبهه میجنگند یا از یکدیگر جدا میشوند؟ مایکل اسکات در کتاب اسرار نیکولاس فلامل جاودان 6: افسونگر از آخرین روز زندگی نیکولاس فلامل و پرنل میگوید …
خلاصه کتاب افسونگر
نیکولاس و پرنل روی صندلیهای کافه هاردراک که نزدیک ورودی اسکلهی سی و نه قرار داشت کنار هم نشستند. اگر چه فقط کمی از ساعت هفت عصر گذشته بود و خورشید حداقل تا یک ساعت دیگر غروب نمیکرد اما مه آنقدر غلیظ بود که به نظر میآمد شب بسیار زودتر از زمان معمول فرا رسیده است. مه سرد، مرطوب و خاکستری همه چیز را فرا گرفته بود و فقط تا چند فوت آن طرفتر قابل دیدن بود. ترافیک کم بود و خیابان ها داشتند کاملاً خالی میشدند. بعضی از رستورانها و مغازه های اطراف اسکه سی و نه هم تعطیل کرده بودند. نيكولاس نفس عمیقی کشید. -هیچ
وقت فکر نمیکردم که آخرین شب زندگی یه شب مه گرفته باشه و من تو سانفرانسیسکو بیرون یه رستوران نشسته باشم. همیشه دوست داشتم تو پاریس بمیرم. پرنل دستش را دراز کرد انگشتان همسرش را فشار داد به زبان فرانسوی دوران جوانیش گفت: ممکن بود بدتراز این باشه. -درسته ممکن بود اینجا تنها نشسته باشم. -یا ممکن بود من الان تنها میبودم. بعد از این همه سال واقعاً خوشحالم که هنوز با همیم. کیمیاگر گفت: فقط به خاطر توئه. برگشت و به همسرش نگاه کرد و از روی تیشرت به سوسک سرگین خوری که از گردنش آویزان بود دشت کشید در چند ساعت
اخیر اتفاقات زیادی افتاده بود اما انگار سالها از آن اتفاقات گذشته بود. همین چندساعت پیش بود که پرنل از نیروی هاله تساگاگلالال و سوفی استفاده کرده بود تا کمی از هاله خودش را به سوسک سرگین خور و از طریق آن به بدن نیکولاس منتقل کند. ساحره به او بیست و چهار ساعت زمان برای زندگی داده بود، در عوض، بیست و چهار ساعت از عمر خودش کم شده بود. هیچ کدامشان برای دانستن واقعیت که فقط نوزده ساعت از عمرشان باقی مانده بود، نیاز به ساعت نداشتند نمیخواستند آن شب بخوابند. پرنل کف دستش را روی گونهی نیکولاس گذاشت: بهت گفتم که من نمیخوام بدون تو تو این دنیا زندگی کنم نیکولاس آرام گفت: منم همینطور …
- انتشار : 10/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403